*وقتی تاجری پسرش ناخوش شد همه قسم نذر برای شفای او کرد مثمر نشد.*
*از جمله نذر کرد که صد تومان به ظالم ترین مردم بدهد.*
*اتفاقاً پسر شفا یافت و تاجر خواست نذر خود را ادا کند.*
*با دوستان خود مشورت کرد که ظالم ترین مردم کیست بعد از تفکر بسیار، گفتند کدخدای محله چون مرد جابری است باید ظالم ترین مردم باشد تاجر این را پسندید و صد تومان را برداشته، نزد کدخدا رفت و مطلب را اظهار نمود.*
*کدخدا گفت درست است که من مردظالمی هستم ولی مطیع کلانترم و او از من سختگیرتر و ظالم تر است، به او باید برسد، تاجر نزد کلانتر رفت، او هم به حاکم محول کرد و قس علی هذا تا به شاه رسید.*
*شاه گفت من خیلی سختگیر هستم ولی فرّاش شریعتم. *
*این نذر باید به ملّا برسد.*
*تاجر نزد ملّا رفت و اظهار مطلب نمود.*
*جناب ملا تغیّر کرد که این چه تکلیفی است به من میکنی؟*
*تاجر ترسید خواست برگردد.*
*ملا صدا کرد که بیا مومن!*
*چون توآدم خوبی هستی و نذری کردهای و باید وفا کنی من کاری میکنم که هم نذر تو ادا شود و هم صورت شرعی داشته باشد !!*
*فصل زمستان بود مقداری برف در خانه بود، ملا گفت ما اسم این کار را معامله میگذاریم.*
*من این برفها را به تو میفروشم و صد تومان را به عنوان قیمت آن از تو میگیرم.*
*تاجر راضی شد و صیغه را خواندند.*
*تاجر پول را داد و خواست برود، آقای ملاگفت: خب حالا این برفها مِلک شماست، باید ببرید.*
*تاجر هرچه خواست طفره برود ملا قبول نکرد و گفت:*
*خیر من مال شما را در خانه نگاه نمیدارم.*
*تاجر آخرش گفت جهنّم، مبلغی هم میدهم این برف ها را هم ببرند.*
*چنین کرد و رفت مدتی گذشت و تابستان شد.*
*روزی ملا تاجر را احضار کرد گفت در معاملهای که من با شما کردم ادعای غبن دارم.*
*برفهای من بیشتر از صد تومن میارزید، معامله را فسخ کردم.*
*برفهای مرا پس داده و پول خود را بگیر.*
*تاجر هرچه التماس کرد ملا نپذیرفت.*
*آخر صدتومان دیگر هم تقدیم کرد و ملا را راضی کرد.*
*تاجر در حضور ملا سجده ی شکر کرد و گفت از آن شکر میکنم که نذر من به محل واقعی یعنی به ظالم ترین مردم رسیده است !!!*
*یادداشتهای روزانه محمّد علی فروغی، به کوشش ایرج افشار، نشر علم*
*لازم به ذکر است این متن را مرحوم فروغی حدودا یک قرن پیش نوشته است.
@Archivesbooks
*از جمله نذر کرد که صد تومان به ظالم ترین مردم بدهد.*
*اتفاقاً پسر شفا یافت و تاجر خواست نذر خود را ادا کند.*
*با دوستان خود مشورت کرد که ظالم ترین مردم کیست بعد از تفکر بسیار، گفتند کدخدای محله چون مرد جابری است باید ظالم ترین مردم باشد تاجر این را پسندید و صد تومان را برداشته، نزد کدخدا رفت و مطلب را اظهار نمود.*
*کدخدا گفت درست است که من مردظالمی هستم ولی مطیع کلانترم و او از من سختگیرتر و ظالم تر است، به او باید برسد، تاجر نزد کلانتر رفت، او هم به حاکم محول کرد و قس علی هذا تا به شاه رسید.*
*شاه گفت من خیلی سختگیر هستم ولی فرّاش شریعتم. *
*این نذر باید به ملّا برسد.*
*تاجر نزد ملّا رفت و اظهار مطلب نمود.*
*جناب ملا تغیّر کرد که این چه تکلیفی است به من میکنی؟*
*تاجر ترسید خواست برگردد.*
*ملا صدا کرد که بیا مومن!*
*چون توآدم خوبی هستی و نذری کردهای و باید وفا کنی من کاری میکنم که هم نذر تو ادا شود و هم صورت شرعی داشته باشد !!*
*فصل زمستان بود مقداری برف در خانه بود، ملا گفت ما اسم این کار را معامله میگذاریم.*
*من این برفها را به تو میفروشم و صد تومان را به عنوان قیمت آن از تو میگیرم.*
*تاجر راضی شد و صیغه را خواندند.*
*تاجر پول را داد و خواست برود، آقای ملاگفت: خب حالا این برفها مِلک شماست، باید ببرید.*
*تاجر هرچه خواست طفره برود ملا قبول نکرد و گفت:*
*خیر من مال شما را در خانه نگاه نمیدارم.*
*تاجر آخرش گفت جهنّم، مبلغی هم میدهم این برف ها را هم ببرند.*
*چنین کرد و رفت مدتی گذشت و تابستان شد.*
*روزی ملا تاجر را احضار کرد گفت در معاملهای که من با شما کردم ادعای غبن دارم.*
*برفهای من بیشتر از صد تومن میارزید، معامله را فسخ کردم.*
*برفهای مرا پس داده و پول خود را بگیر.*
*تاجر هرچه التماس کرد ملا نپذیرفت.*
*آخر صدتومان دیگر هم تقدیم کرد و ملا را راضی کرد.*
*تاجر در حضور ملا سجده ی شکر کرد و گفت از آن شکر میکنم که نذر من به محل واقعی یعنی به ظالم ترین مردم رسیده است !!!*
*یادداشتهای روزانه محمّد علی فروغی، به کوشش ایرج افشار، نشر علم*
*لازم به ذکر است این متن را مرحوم فروغی حدودا یک قرن پیش نوشته است.
@Archivesbooks