#پارت_صدوهشتادویک
نگاهش مات چهره جدی و خونسرد هاکان میماند
هیچ ردی از شوخی در چهره اش دیده نمیشد..
کاملا جدی گفته بود ...
لبهایش تکان میخورد و اما پیش از برخاستن صوت از گلویش با پیچیدن دست هاکان دور بازویش و کشیدنش سمت به طور کامل لال میشود
دهان باز میکند
میخواهد اعتراض کند
بپرسد که چیکار میکنی که نگاهش به در ورودی خانه که حالا باز شده بود می افتد.
دست هاکان از دور بازویش باز میشود
- برو تو ...
با حرف او تکانی به خود میدهد و با برداشتن گامی بلند وارد خانه میشود.
هاکان حین انکه پشت سرش داخل می آمد می گوید
- اگه بخوای میتونم با یکی از رفقام آشنات کنم ، پسر خوبیه!
نگاهش مات چهره جدی و خونسرد هاکان میماند
هیچ ردی از شوخی در چهره اش دیده نمیشد..
کاملا جدی گفته بود ...
لبهایش تکان میخورد و اما پیش از برخاستن صوت از گلویش با پیچیدن دست هاکان دور بازویش و کشیدنش سمت به طور کامل لال میشود
دهان باز میکند
میخواهد اعتراض کند
بپرسد که چیکار میکنی که نگاهش به در ورودی خانه که حالا باز شده بود می افتد.
دست هاکان از دور بازویش باز میشود
- برو تو ...
با حرف او تکانی به خود میدهد و با برداشتن گامی بلند وارد خانه میشود.
هاکان حین انکه پشت سرش داخل می آمد می گوید
- اگه بخوای میتونم با یکی از رفقام آشنات کنم ، پسر خوبیه!