#پارت_666
#گور_به_گور
#مریم_دماوندی
صدای خش برداشته و گرفته اش در سکوت مرگبار خانه می پیچد
دخترک اما جوابش را نمیدهد ..
التماس نمیکند تا رهایش کند ، تا اذیتش نکند...
تکانی به تن او میدهد و اینبار عربده میکشد
- پاشو بهت میگم
چرا نفس نمی کشد؟
چرا قفسه سینه کوچکش دیگر تکان نمیخورد؟
- رها...
با بغض صدایش کرده بود
دستانش داشت میلرزید و چشمانش از اشک پر بود...
او کشته بودش ...
قاتل بود...
سر میان دست میگیرد
نه ...
او حق مردن نداشت ...
اجازه اش را نداشت ...
هنوز عذابش نداده بود ...
نمیتوانست
نمیگذاشت به این سادگی بمیرد ...
برود...
دست زیر گردن او می برد
تنه اش را روی پاهای خود میکشد و با پشت دست سیلی آرامی به صورتش میزند
از درهم رفتن چهره او
از صدای ناله ضعیفش ...
لبهای مرد به خنده باز میشوند و محکم تر او را میان سینه می فشارد ...
پیشانی اش را میبوسد
روی بینی اش را ...
لبهایش را بوسه میزند و زیر لب لرزان پچ میزند
- میدونستم ...میدونستم زنده ای...
تو حق مردن نداری رها ...حقشو نداری
می شنید
زمزمه های مردی که درآغوشش گرفته و حین بردنش به سوی حمام مدام زیر لب از آنکه حق مردن ندارد را تکرار میکرد می شنید و اما توان آنکه عکس العملی نشان دهد را نداشت ...
#گور_به_گور
#مریم_دماوندی
صدای خش برداشته و گرفته اش در سکوت مرگبار خانه می پیچد
دخترک اما جوابش را نمیدهد ..
التماس نمیکند تا رهایش کند ، تا اذیتش نکند...
تکانی به تن او میدهد و اینبار عربده میکشد
- پاشو بهت میگم
چرا نفس نمی کشد؟
چرا قفسه سینه کوچکش دیگر تکان نمیخورد؟
- رها...
با بغض صدایش کرده بود
دستانش داشت میلرزید و چشمانش از اشک پر بود...
او کشته بودش ...
قاتل بود...
سر میان دست میگیرد
نه ...
او حق مردن نداشت ...
اجازه اش را نداشت ...
هنوز عذابش نداده بود ...
نمیتوانست
نمیگذاشت به این سادگی بمیرد ...
برود...
دست زیر گردن او می برد
تنه اش را روی پاهای خود میکشد و با پشت دست سیلی آرامی به صورتش میزند
از درهم رفتن چهره او
از صدای ناله ضعیفش ...
لبهای مرد به خنده باز میشوند و محکم تر او را میان سینه می فشارد ...
پیشانی اش را میبوسد
روی بینی اش را ...
لبهایش را بوسه میزند و زیر لب لرزان پچ میزند
- میدونستم ...میدونستم زنده ای...
تو حق مردن نداری رها ...حقشو نداری
می شنید
زمزمه های مردی که درآغوشش گرفته و حین بردنش به سوی حمام مدام زیر لب از آنکه حق مردن ندارد را تکرار میکرد می شنید و اما توان آنکه عکس العملی نشان دهد را نداشت ...