امروز که از پیشِ نگین برگشتم
داشتم به این فکر میکردم اگر نگین نبود من این سختیها رو چجوری روی دوشم حمل میکردم؟
صحبت کردن باهاش جوریه که انگار نصف سختیها و حال بدیهای منو از روی دوشِ من بر میداره و خودش حملش میکنه و من سبک میشم
آره داشتم به اینا فکر میکردم...
حتی از یهجایی به بعد من فقط حوصلهی این آدم رو دارم
توی اوج درد و رنج هم یسنا به نگین فکر میکنه
و حتی فکر کردن به بودن همچین آدمی حالِ آدم رو خوب میکنه
داشتم به این فکر میکردم اگر نگین نبود من این سختیها رو چجوری روی دوشم حمل میکردم؟
صحبت کردن باهاش جوریه که انگار نصف سختیها و حال بدیهای منو از روی دوشِ من بر میداره و خودش حملش میکنه و من سبک میشم
آره داشتم به اینا فکر میکردم...
حتی از یهجایی به بعد من فقط حوصلهی این آدم رو دارم
توی اوج درد و رنج هم یسنا به نگین فکر میکنه
و حتی فکر کردن به بودن همچین آدمی حالِ آدم رو خوب میکنه