#جانان_من
#پارت733
با صدای دکتر نگاهم دوباره سمت دکتر چرخید.
_ اگه دیدتون تاره نگران نباشید.
نهایتا نیم ساعت و یک ساعت دیگه به حالت طبیعی برمیگرده.
ایمان تشکری کرد و دکتر بیرون رفت.
ایمان صندلی کنار تختم رو جلوتر کشید و روش جای گرفت.
با اینکه دید تارم اذیتم میکرد.
اما خب میتونستم قیافه داغون و نگران ایمان رو حتی از پشت اون لایه سفید هم تشخیص بدم.
_ خوبی؟
تموم تمرکزم روی لبام گذاشتم.
با اینکه هنوز نمیدونستم دقیقا چه اتفاقی افتاده...
ولی تموم سعیم رو کردم که دهنم رو باز کنم و با ایمان حرف بزنم.
مطمئن بودم اگر حرف نزنم نگران میشه.
زبونم رو که سنگینی میکرد با هر زوری بود، چرخوندم..
#پارت733
با صدای دکتر نگاهم دوباره سمت دکتر چرخید.
_ اگه دیدتون تاره نگران نباشید.
نهایتا نیم ساعت و یک ساعت دیگه به حالت طبیعی برمیگرده.
ایمان تشکری کرد و دکتر بیرون رفت.
ایمان صندلی کنار تختم رو جلوتر کشید و روش جای گرفت.
با اینکه دید تارم اذیتم میکرد.
اما خب میتونستم قیافه داغون و نگران ایمان رو حتی از پشت اون لایه سفید هم تشخیص بدم.
_ خوبی؟
تموم تمرکزم روی لبام گذاشتم.
با اینکه هنوز نمیدونستم دقیقا چه اتفاقی افتاده...
ولی تموم سعیم رو کردم که دهنم رو باز کنم و با ایمان حرف بزنم.
مطمئن بودم اگر حرف نزنم نگران میشه.
زبونم رو که سنگینی میکرد با هر زوری بود، چرخوندم..