#جانان_من
#پارت727
تموم حرفایی که توی دلم زده بودم رو حالا ایمان با صدای بلند و فریادش داشت به زبون میآورد.
در عرض ثانیه همه جلوی در اتاق جمع شدن.
ایمان با دیدن برادر مطهره عصبانی شد.
سمت من اومد و مقابلم ایستاد تا طاها بهم دید نداشته باش.
سوسن خانوم جوری ایستاده بود و مظلوم نمایی میکرد که هر کی این صحنه رو نمیدید فکر میکرد من یه چک خوابوندم زیر گوشش.
بیبی با دیدنم سمتم اومد.
_ چی شده مادر؟
چیکار کردی سوسن؟
سوسن خانوم بی توجه به بقیه رو به ایمان لب زد:
_ چطور به خاطر یه دختره پاپتی جرئت میکنی با مادرت اینطوری حرف...
ایمان اجازه نداد حرف سوسن خانوم تموم بشه
انگشت اشاره اش رو به نشونه تهدید جلوی صورت سوسن خانوم گرفت
_ به قرآن مجید...
به همون خدایی که میدونی چقدر برام عزیزه...
اگر یک بار دیگه، فقط یه بار دیگه به زن من توهین کنی...
دیگه اسمت رو هم نمیارم مامان!
صدای هین بلند بیبی بلند شد
#پارت727
تموم حرفایی که توی دلم زده بودم رو حالا ایمان با صدای بلند و فریادش داشت به زبون میآورد.
در عرض ثانیه همه جلوی در اتاق جمع شدن.
ایمان با دیدن برادر مطهره عصبانی شد.
سمت من اومد و مقابلم ایستاد تا طاها بهم دید نداشته باش.
سوسن خانوم جوری ایستاده بود و مظلوم نمایی میکرد که هر کی این صحنه رو نمیدید فکر میکرد من یه چک خوابوندم زیر گوشش.
بیبی با دیدنم سمتم اومد.
_ چی شده مادر؟
چیکار کردی سوسن؟
سوسن خانوم بی توجه به بقیه رو به ایمان لب زد:
_ چطور به خاطر یه دختره پاپتی جرئت میکنی با مادرت اینطوری حرف...
ایمان اجازه نداد حرف سوسن خانوم تموم بشه
انگشت اشاره اش رو به نشونه تهدید جلوی صورت سوسن خانوم گرفت
_ به قرآن مجید...
به همون خدایی که میدونی چقدر برام عزیزه...
اگر یک بار دیگه، فقط یه بار دیگه به زن من توهین کنی...
دیگه اسمت رو هم نمیارم مامان!
صدای هین بلند بیبی بلند شد