#جانان_من
#پارت712
بیبی که مشخص بود از این حرکت سوسن خانوم تعجب کرده ازم استقبال کرد
_ نه مادر جون
برو عزیزم
دو تا ظرف دیگه، کاری...
هنوز جمله اش کامل نشده بود که با صدای سوسن خانوم مجبور به مکث شد
_ مگه بچه دوسالهان؟
تا ما سفره رو جمع کنیم، مطهره سوالش رو میپرسه و میاد
نمیدونستم چرا برای رفتن پیش شوهر خودم باید از کسی اجازه میگرفتم!
بابا محمد با لحن اخطاری گفت:
_ چیکار داری خانوم؟
نگاه مهربونی به من انداخت:
_برو پیش شوهرت دخترم.
نمیتونستم توی این شرایط و با حال بدی که داشتم مهربونیاش رو با یه لبخند جواب بدم.
تموم فکر و ذکرم پیش اونا بود
انگار نفسم داشت میگرفت.
_ یه جوری رفتار میکنین انگار چی شده؟
ایمان حق نداره دو دقیقه برای خودش باشه؟
جای اینکه اونی که از کوره در میره من باشم،
سوسن خانوم دست پیش گرفته بود!
#پارت712
بیبی که مشخص بود از این حرکت سوسن خانوم تعجب کرده ازم استقبال کرد
_ نه مادر جون
برو عزیزم
دو تا ظرف دیگه، کاری...
هنوز جمله اش کامل نشده بود که با صدای سوسن خانوم مجبور به مکث شد
_ مگه بچه دوسالهان؟
تا ما سفره رو جمع کنیم، مطهره سوالش رو میپرسه و میاد
نمیدونستم چرا برای رفتن پیش شوهر خودم باید از کسی اجازه میگرفتم!
بابا محمد با لحن اخطاری گفت:
_ چیکار داری خانوم؟
نگاه مهربونی به من انداخت:
_برو پیش شوهرت دخترم.
نمیتونستم توی این شرایط و با حال بدی که داشتم مهربونیاش رو با یه لبخند جواب بدم.
تموم فکر و ذکرم پیش اونا بود
انگار نفسم داشت میگرفت.
_ یه جوری رفتار میکنین انگار چی شده؟
ایمان حق نداره دو دقیقه برای خودش باشه؟
جای اینکه اونی که از کوره در میره من باشم،
سوسن خانوم دست پیش گرفته بود!