「عـ🧸ــروســکـ🩰」ࡏߊ‌‌ܠِܝ‌ܩﻭنـღ


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


‌• ﷽ •
لبات مثل آبنباته همینقدر شیرین🍭
رمان: فصل دوم عروسک🧸🩰
نویسنده:کالرمون✨
"کپی ممنوع پیگرد قانونی دارد"
🇮🇷تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


شبانه🌙 dan repost
🚩🚩 هـورنی‌ترین داستانک های سوپـراسـمات bdsm
❍ کـیا
#پی دی اف و #داستانک های خیـس و #درتی‌ میخـواسـتن؟ 🥵🏳‍🌈

ʰᵒˡʸ ˢᵉⁿˢᵉ ᵇᵃⁿᵉʳ
https://t.me/+YvLX-NqAhZs1NmZk
🌙۱ظهر پاک🌙


"گستردهء Hira" dan repost
_با هرزه بازیات چی رو داری نشون میدی؟💦
با تعجب نگاهش کردم و با لکنت گفتم:
_چ..چی؟
پوزخندی زد و به سردی گفت:
_تو منو نابود کردی عشقی که بهت داشتم و زیر پاهات له کردی پس روحتو میکشم!
ناباور به مرد رو به روم خیره شدم که زوم خیمه زد و لب هام اسیر دندون های وحشی اش شد و گازی زد که آخی گفتم که با چشمای خمار نگاهم کرد و که نفرت توش موج می‌زد گفت:
_خودتو میخوام لیدی!
با چشمای اشکی شده نگاهش کردم که شلوارش از پاهاش در آورد و یهو یه جوری واردم کرد که احساس کردم بهشتم پاره شد دادی که زدم با بوسه اش خفه شد..
هق هق هام اوج گرفت و یه جوری از پشت واردم میکرد که مقعدم میسوخت!💦🚫

https://t.me/+cd0iSlwJ3bE4MWVk

دختری که به اشتباه قضاوت شد و پسره کاری باهاش میکنه که🔥🙊
https://t.me/+cd0iSlwJ3bE4MWVk
10 صبح پاک❌


شبانه🌙 dan repost
< +: آههه مستر...💢
-: هیش... آروم‌باش...💦
مرد به آرومی زمزمه کرد. هنوز لباس‌های مرد توی تنش بود و طوری می‌لرزید📍 که انگار هر لحظه در حال
#ارضـ~ـا شدنه.💯-: پاپی کوچولو... #مسـتـر می‌خواد ببینه که چطوری خودتو با #کام شیرینت کثیف می‌کنی.🔞
ʰᵒˡʸ ˢᵉⁿˢᵉ ᵇᵃⁿᵉʳ
https://t.me/+YvLX-NqAhZs1NmZk
🌙۱ظهر پاک🌙


شبانه🌙 dan repost
پسری که میخواد از دختر دشمن اش انتقام بگیره و با نزدیک شدن بهش میفهمه لیتله 😱🍓

"خواهش می‌کنــم #ددی، خواهش می‌کنم از تخت پایین نرو..برگرد و منو بکن..من بازم #مردونگی کلفتتــو‌🍆 می‌خوام." 🔞

لعنت..اون مردونگی، کلفت و داغ بود و وقتی با سرعت تو ورودیـش حرکت می‌کـرد #گرل بهشت و پشت پلک‌هاش می‌دید و بازم اون حس و می‌خواست...❤️‍🔥💦

ددی #کانــدوم کثیفش و گره زد و تو سطل کنار تخت انداخت و با خونسـردی گفت:
"برای امروز کافیه، باید یاد بگیری که جلوی #سوراخ مکنده‌ات و بگیری هـ™ـرزه."⛔️🍷

ʰᵒˡʸ ˢᵉⁿˢᵉ ᵇᵃⁿᵉʳ
https://t.me/+YvLX-NqAhZs1NmZk
🌙۱ظهر پاک🌙


لینکدونی | NUN🏳‍🌈 dan repost
اربابش حسابی با ضربات کمربند سیاه و کبودش میکنه بخاطر اشتباهش و با بیرحمی توی انباری سر و تاریک زندانیش میکنه و وقتی بر میگیره با جنازه ی یخ زده اش روبرو میشه
💦🖤💦🖤💦🖤💦🖤
به قدری
#سیلی که توی صورتم خوابید #محکم بود که بدون تحملی با #فریاد #نالیدم.
#شلوارم رو کشید.
به شلوارم
#چنگ زدم اما به قدری #قدرت داشت که شلوارم رو #پاره کرد و از پام درآورد و گوشه ای انداخت!
#میترسیدم.
https://t.me/+lnGxN0BDD0JiYjU0
🚫🔥🚫🔥🚫🔥🚫🔥🚫🔥🚫🔥🚫
https://t.me/+lnGxN0BDD0JiYjU0


"گستردهء Hira" dan repost
آه پر لذتی کشید و با نفرت نگاهش کردم نفس های تندش تو گوشم پیچید که صدای عصبی و نالانش شنیدم:

-هوم دختره
#هرزه عجب بدنی داری دختر هوم عجب #وارژنی حیف تو نبود بری زیر اون پسره سرگرده؟هوم؟🥵

نفس های آرومی کشیدم و با ناز و خنده دل فریب خندیدم و گفتم:
-هوم...شما که قشنگ تره..😬

احساس کردم بین پام جابه جا شد و خنده ای بلندی کرد و لاله ای گوشم گرفت و با خنده گفت:

-عجب دختر خوبی هستی چطوره یه جور دیگه امتحان کنیم هان؟😨

خنده ای کردم و
#مردونگیش واردم کرد و جیغی کشیدم که در با شدت باز شد!

دختره رو دزدیدن مجبور میشه با رئیس باند اونجا سکس کنه که اتفاقی میفته که...🔞♨️

https://t.me/+cd0iSlwJ3bE4MWVk
https://t.me/+cd0iSlwJ3bE4MWVk
10 صبح پاک❌




حصار اغوشت

بین پاهام جا گرفت پاهامو روی شونه هاش انداخت.سرش پایین تر اومد و مکی به بهشت وسط پاهام زد که جیغی کشیدم.

- همه ی وجودت مزه ی عسل میده #تخم سگ

بهم هجوم اورد... لبه های #بهشتمو میک میزد و با #انگشتش از بالا تا پایینشو میکشید.

از خواستن و نیاز زیاد کمرمو به تخت میکوبیدم و سعی میکردم پاهامو ببندم و ازش فرار کنم.

- اردلان مامان دستمال #خونیو زودتر بیار همه منتظرن

اردلان لیسی روی لب خیسش زد و لب هامو بین لب هاش کشید.

زبونشو توی دهنم میچرخوند... یه مزه ی شوری میداد دهنشو.

- ابت چه طور بود؟ بخور که قراره طعم آبارو واسه مادر شوهرت شرح بدی.

هینی کشیدم و به #آلت شق شده بین پاهاش نگاه کردم لعنتی این چجوری جا میخواست بشه داخل من؟

ترسیده توی جام پریدم که اردلان پاهامو محکم گرفت و با فشردن خودش به بین پاهام، صدای عربدم مصادف شد با هلهله و باز شدن در....🔥🐳🌈
https://t.me/+FdQkp9pgmbgxOWE0
https://t.me/+FdQkp9pgmbgxOWE0


گسترده 🦊 𝐹𝑜𝓍 dan repost
- از جلو بهم میدی یا باسنت رو بگام؟🍑💦🔪

می خندم و سرمو رو تکون میدم
- نمی تونم میفهمی؟ پریودممم لعنتی...

با کلافگی پچ میزنه
- داغ کردم داره می ترکه بترکه از بچه خبری نیست!

دست میذاره رو نقطه ضعفم
- تحریکم کن ارضات می کنم!

سرشو توی گردنم فرو میبره که ناله می کنم
- خیس شدم!

با حرص گردنم گاز میگیره
- الان جویبار راه می اندازم...

خودمو بهش می مالم سرخ میشه و اه می کشه
- آیی... ادامه بده... هومممممم.... به به....

مردونه‌اش رو مک میزنم و آروم میخورم که نفس نفس میزنه
- زود...

گازش میگیرم که نعره‌اش باعث میشه در اتاق وا شه😈🔞💦🍑


تقابل یه دختر عموی سکسی و لوند که ساواش پیدا می کنه و با تجاوز رهاش می کنه
آهو هم با لوندی توی چشم همه میره و اونجا ساواش میشه شیطان😂😱😔


https://t.me/+RNdoIfVyyxAyMzM0
❌۱شب پاک❌


#خوش_اومدید 🩰🧸

•💗•دانلود فصل اول عروسک👇🏻
https://t.me/c/1260643171/17390

•💗•شروع پارت اول فصل دوم عروسک👇🏻
https://t.me/c/1260643171/35052

•💗•اثر دیگر نویسنده👇🏻
https://t.me/c/1260643171/24985

•💗•لینک کانال های دیگمون👇🏻
https://t.me/listChanel_Hamoon

•💗•و برای دانلود pdf رمانهای جدید به قسمت فایلها برین و دانلود کنید

•💗•و جهت عضویت در وی ای پی به قیمت 12t به ایدی یا ناشناس زیر پیام بدهید👇🏻

@kardani_1400

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-568703-Ixd2FYf

•🕊•شما با پارت و خلاصه رمان جوین شدین


خانم جذاب.pdf
4.3Mb
رمان : #خانم_جذاب

ژانر: #عاشقانه #صحنه_دار #جدید

نویسنده: #یسنا_یاسر


🤎🤍


#عروسک_فصل_دوم

#S2P87

آیسان

وقتی خونه رسیدیم علیرضا انقدر خسته بود که یه راست رفت اتاق تا کمی استراحت کنه.
عسل خیلی تو فکر بود و هیچ حرفی نمیزد.
مادر علیرضا و پدرم به قید وثیقه آزاد شدن ولی نمیدونستم چه کسی برای پدرم وثیقه گذاشت و این موضوع برام عجیب بود.
خیلی دلم میخواست سوالمو از عسل بپرسم ولی اهمیتی به وجود من نداد و اونم رفت داخل اتاق و درو بست.
بغض کردم ولی با خودم گفتم:
-حتما خسته هستن...
کیفمو از روی مبل برداشتم و وارد اتاق خودم شدم.
میکی‌موس که مامی برام خریده بود رو برداشتم و با خودم روی تخت بردم.
بدن درد شدیدی داشتم و بی‌حال بودم.
بدون درآوردن لباسام روی تخت دراز کشیدم و میکی موسو توی بغلم گرفتم و محکم به خودم فشارش دادم.
بدون فکر کردن به چیزی به خواب عمیقی فرو رفتم.

با شنیدن صدای کوبیده شدن در؛ در اتاقمو باز کردم و با دیدن سر بریده شده‌ی گربه‌ی که جلوی اتاقم افتاده بود جیغ گوش خراشی کشیدم.
چشمامو باز کردم و با صورت نگران عسل رو‌به‌رو شدم.

8k 0 15 8 58

#عروسک_فصل_دوم

#S2P86

نوا

از پشت میزم پا شدم.
تلفن همراهم رو برداشتم و به مهراب زنگ زدم.
بعد از دو بار بوق خوردن جواب داد.
همیشه زود جوابمو میداد چون میدونست از منتظر موندن متنفرم.
-سلام خانم، امری دارید در خدمتم.
-از اون مرده خبری داری؟
-بله خانم منتظرم از پاسگاه بیاد بیرون تا شب کارشو می‌سازم و شر نحسشو از سرتون باز میکنم.
نیشخندی زدم و گفتم:
-بعد از تموم شدن کارت بیا پیشم...
وقتشه که وارد مرحله‌ی اصلی بازی بشیم.
-چشم خانم امر؛ امر شماست.
تلفنو قطع کردم و به سمت حموم رفتم.
امروز بازی کردن می‌چسبه چه بهتر که جنس مرغوب و جدیدم رو امتحان کنم.
پیراهن قرمز رنگمو درآوردم و وارد وان شدم.
آب ولرم و بوی سرد لوسینی که داخل آب ریخته بودن باعث میشد حس خوبی بهم دست بده.
زنگ که کنار دستم بود رو به صدا درآوردم.
بعد از چند دقیقه یکی از دخترا وارد حموم شد و سر به زیر بدون اینکه نگاهم کنه رو به روم ایستاد.
-درخدمتم بانو...
-مادر و دخترش رو با هم بیار پیشم...
-چشم خانم
همه کاراشو انجام دادیم و آماده هستن...
-خوبه...


#عروسک_فصل_دوم

#S2P85

آیسان

بابام رنگ از رخش پرید.
دیگه حرفی برای گفتن نداشت.
نمیدونستم چرا داره این کار رو میکنه ولی خوب نمیدونست که همه چیز تو سند ازدواج ثبت شده الان پای خودش گیره چون قید شده که منو به مادر علیرضا فروخته.
همه‌ی اینا به خواسته‌ی علیرضا داخل سند ذکر شده بود.
حتی مادر علیرضا هم نگران شده بود و به شوهرش نگاه میکرد.
سرهنگ سند و شناسنامه ها رو دست علیرضا داد و رو به عسل پرسید:
-شما مشکلی با اینکه با هو توی یک خونه زندگی کنید مشکلی ندارید!
عسل نفس عمیقی کشید و لبخند زد:
-نه من به خواسته‌ی خودم سر خونه زندگیم موندم.
از شوهرم راضیم و این زن صدمه‌ی به من و زندگیم وارد نمیکنه.
سرهنگ سرشو به علامت تایید تکون داد و رو به من گفت:
-اگر نیاز میدونی که از خونه‌ی این زن و مرد بیای بیرون ما به راحتی میتونیم بهت کمک کنیم.
به سن قانونی رسیدی و پولی که در ازات پدرت گرفته رو تمام و کمال بهت پس میدیم تا برای خودت زندگی جدیدی بسازی.
نظرت!
-من دلم نمیخواد پیش پدر و مادرم برگردم و پیش شوهرم جام خوبه.
نمیدونم دقیقا چطور همچین جرئتی پیدا کردم و همچین حرفی زدم وا
ولی از صورت سرخ مادر علیرضا معلوم بود زهرش رو به طریقی دیگه میریزه و پدرم رنگ به رو نداشت.


#عروسک_فصل_دوم

#S2P84

علیرضا

دیگه اینا از حد و حدودشون گذشته بودن.
منو احمق فرض کردن یا واقعا چیزی به عقلشون خطور نمیکنه.
با عصبانیت سمت مادرم رفتم و سند ازدواجم همراه با شناسنامه‌ی هر دو نفرمون رو تخت سینش کوبیدم.
-بهتره دهنتو ببندی...
باز از کجا میخواد بهت پول برسه که اینجوری داری خودتو خراب میکنی!
زنگ زدم بابا و سعید بیان.
اونا شاهد و باخبر از ماجرا هستن و میتونن دهن کثیف شما دو نفر رو ببندن.
بعدش دیگه دلم نمیخواد ریخت آدمی مثل تو رو ببینم هر چند که مادرم هستی...
وارد اتاق سرهنگ شدیم.
امیدوار بودم کارمون به دادگاه نکشه و همین جا با دیدن سند ازدواج و شناسنامه هامون بیخیالمون بشن.
چند دقیقه بعد سعید و بابا هم از راه رسیدن.
از چشم‌های بی‌خواب سعید معلوم بود شب سختی رو داشته و میخواستم هر چه زودتر دلیلش رو بفهمم چون نگرانش بودم.
سرهنگ بعد از چک کردن مدارک نگاهی به پدر آیسان انداخت و با لحن کنایه آمیزی گفت:
-اینجا که امضا خودت زده شده و مبنی بر رضایت تو از ازدواج دخترته...
پس مشکلت چیه!
تازه ذکر هم شده همون روز مهریه تصویه شده و تحویل داده شده به شما!
عمو با تعجب به من نگاه کرد و شروع مِن مِن کرد.
اصلا فکر نمیکردم همچین چیزهای رو تو سند ازدواج ثبت کنم.


#عروسک_فصل_دوم

#S2P83

علیرضا

با بهتر شدن حال آیسان از جا بلند شدم.
هر سه نفر همراه با دو نفری که همراهیم می‌کردن راه افتادیم.
تا برسیم به مکان مورد نظر عسل کلی سوال پرسید ولی حوصله‌ی جواب دادن به هیچکدوم رو نداشتم.
جلوی در پاسگاه که پیاده شدیم همراه با سروان وارد شدیم؛ من و عسل تلفن هامون رو تحویل دادیم.
باورم نمیشد اون عموی بی شرف و به ظاهر مهربون رو اینجا می‌بينم.
داشتم سمتش حمله میکردم که با سرعت سمتم اومد و آیسان رو که دستش تو دستم بود به آغوش کشید.
با لحن کریه و به ظاهر مهربونی قربون صدقه‌ی آیسان میرفت که این باعث میشد بیشتر از قبل ازش متنفر بشم.
آیسان محکم دستمو فشار داد و سعی کرد خودشو از پدرش دور کنه.
در آخر عصبی شدم و با کف دستم محکم روی قفسه‌ی سینه‌اش کوبیدم.
-د گمشو دیگه مردک روانی!
گوه زدین به زندگی دو نفره‌ام کم بود که الان هم میخوای به رابطه‌ام لطمه بزنی.
قبل از اینکه عمو حرفی بزنه مادرم جلو اومد و همونطور که سعی در پاک کردن چشم‌هاش داشت روبه‌روم ایستاد.
با گریه گفت:
-الهی مادر فدات بشه که این دختر با دو دوزه بازی‌هاش تو رو هم اغفال کرده ولی نگران نباش ما اینجاییم که به زندگی تو سر و سامون بدیم.
آیسان با چشم‌های متعجب و عسل با خشم به مادرم نگاه کردن.


Noma’lum dan repost
#رابطه_با_دوتا_گرگ_آلفا_همزمان🔞🩸
#یکی_بوکسور
#یکی_تاجری_قدرتمند


#Bloody_Rose
خلاصه :

رز تنها دختریه که می تونه از آلفاهای غالب حامله بشه و کلا دوتا آلفای غالب تو این دنیا وجود داره

دوقلوهای یین و یانگ لوکاس و کارلوس گرگ های آلفایی که همه از دیدنشون به وحشت میوفتن

دوقلوهایی که نیاز به وارث دارن اونم وارثی که از وجود جفتشون باش

رز ساده بدون اینکه بخواد وارد رابطه ای سه نفره میشه 🔞🤭

اما باید ببینیم می تونه همزمان با دوتاشون باش یا نه
بودن با دوتا الفای خشن و هات چیزی نیست که یه دختر ظریف و شکستنی از پسش بربیاد.......

ژانر : اروتیک .بزرگسالانه .درام 🔞
‼️

https://t.me/+JeFuXVRc75k4OWQ0
https://t.me/+JeFuXVRc75k4OWQ0


ارباب زاده های جذاب و هات من .pdf
7.5Mb
رمان: #اربابزاده_های_جذاب_و_هات_من

نویسنده: #sahar83 و #bita83

ژانر: #عاشقانه #پلیسی #عاشقانه #تریسام #صحنه_دار #بزرگسال


🔮✨

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

7 168

obunachilar
Kanal statistikasi