💻🩸 #آرکــــــــــــــــا 🩸💻
#پـــارت_292
در طی این سه روز، هم مامان با من سر سنگین بود و هم نیکان!
تازه مامان خبر نداشت من واقعا کجا بودم.
فکر می کرد، تصادف کردم.
اگه ماجرای اصلی رو می فهمید که با سرزنش هاش من رو رسما به تیمارستان می فرستاد!
توی این سه روز خبری هم از مهراب نشد.
ولی الیاس با تماس های پی در پیش دیوونم کرده بود!
طبق گفته ی مهراب، واقعا سیریش بود.
آخر سر از دستش سیم کارتم و در آوردم و تصمیم گرفتم دیگه به شرکت نرم.
مجبور بودم باز هم به خاطر مهراب، قید شغلم و بزنم.
وقتی سیم کارتم رو در آوردم، ناگهان به این فکر افتادم که شاید مهراب بخواد باهام تماس بگیره.
برای همین پشیمون شدم و قصد کردم تا مجدد سیم کارت رو درون گوشیم بذارم، ولی صدای مامان مانع شد.
_نوا...یه لحظه بیا.
پوفی کشیدم و از اتاق بیرون رفتم.
بین چهارچوب در ایستادم و گفتم:
_بله!؟
صداش از داخل آشپزخونه اومد.
_من دستم بنده...برو در رو باز کن ببین کیه!
_باشه.
چادر مامان سر کردم و سمت در رفتم.
همین که در رو باز کردم، به جای شخص، با یه دسته گل بزرگ از گل های ادریس صورتی و رز قرمز که روی زمین گذاشته شده بود، مواجه شدم.
قبلا در یه مجله خونده بودم که ادریس صورتی، به معنای ابراز علاقه و عشق!
متعجب دسته گل رو از روی زمین برداشتم و موشکافانه نگاهی به اطراف انداختم.
خبری نبود!
حتی پرنده پر نمی زد.
#پـــارت_292
در طی این سه روز، هم مامان با من سر سنگین بود و هم نیکان!
تازه مامان خبر نداشت من واقعا کجا بودم.
فکر می کرد، تصادف کردم.
اگه ماجرای اصلی رو می فهمید که با سرزنش هاش من رو رسما به تیمارستان می فرستاد!
توی این سه روز خبری هم از مهراب نشد.
ولی الیاس با تماس های پی در پیش دیوونم کرده بود!
طبق گفته ی مهراب، واقعا سیریش بود.
آخر سر از دستش سیم کارتم و در آوردم و تصمیم گرفتم دیگه به شرکت نرم.
مجبور بودم باز هم به خاطر مهراب، قید شغلم و بزنم.
وقتی سیم کارتم رو در آوردم، ناگهان به این فکر افتادم که شاید مهراب بخواد باهام تماس بگیره.
برای همین پشیمون شدم و قصد کردم تا مجدد سیم کارت رو درون گوشیم بذارم، ولی صدای مامان مانع شد.
_نوا...یه لحظه بیا.
پوفی کشیدم و از اتاق بیرون رفتم.
بین چهارچوب در ایستادم و گفتم:
_بله!؟
صداش از داخل آشپزخونه اومد.
_من دستم بنده...برو در رو باز کن ببین کیه!
_باشه.
چادر مامان سر کردم و سمت در رفتم.
همین که در رو باز کردم، به جای شخص، با یه دسته گل بزرگ از گل های ادریس صورتی و رز قرمز که روی زمین گذاشته شده بود، مواجه شدم.
قبلا در یه مجله خونده بودم که ادریس صورتی، به معنای ابراز علاقه و عشق!
متعجب دسته گل رو از روی زمین برداشتم و موشکافانه نگاهی به اطراف انداختم.
خبری نبود!
حتی پرنده پر نمی زد.