💻🩸 #آرکــــــــــــــــا 🩸💻
#پـــارت_279
لبخند خبیثی زد و از جلوی در کنار رفت.
_باشه...بیا تو.
خم شدم تا بند کتونی هام و باز کنم که ادامه داد:
_فقط تضمین نمی کنم مثل دفعه قبل چیزی بین مون رخ نده هااااا.
تند صاف ایستادم و ترسیده نگاهش کردم.
_بالاخره منم انسانم و انسان جایز الخطاست...به خصوص که از قدیم گفتن وقتی یه دختر و پسر با هم تنها میشن، نفر سوم شیطونه.
عوضی با این حرفاش، تردید و ترس رو به جونم انداخت.
_حالا میای تو یا نه؟
در یک تصمیم ناگهانی، کتونی هام و در آوردم و گفتم:
_آره، میام...چون بهت اعتماد دارم.
چشماش گرد شد.
اصلا انتظار نداشت همچین چیزی از من بشنوه.
خواستم داخل برم که بازوم رو چسبید و به صورتم چشم دوخت.
پرسید:
_واقعا! واقعا به من اعتماد داری؟
_آره.
_چرا؟ برام یه استدلال منطقی بیار.
دلم می خواست سرش داد بزنم و بگم:
” استدلال بالاتر از اینکه دوستت دارم؟ ”
” بالا تر از اینکه مستانه می پرستمت؟ ”
اما چیکار کنم که چیزی به اسم غرور آهنین، دست و پام و برای ابراز این احساسات شیرین، بسته بود.
_با تو ام نوا...یالا جوابم و بده.
لبخندی تصنعی، روی لب هام جای گرفت.
_نمی دونم.
غرید:
_نمی دونی یا نمی خوای دلیلت رو بگی؟
قطعا گزینه ی دوم!
چون دلیلم، صد در صد رسوام می کرد...
_واقعا نمی دونم...فقط به طور عجیبی بهت اعتماد دارم.
#پـــارت_279
لبخند خبیثی زد و از جلوی در کنار رفت.
_باشه...بیا تو.
خم شدم تا بند کتونی هام و باز کنم که ادامه داد:
_فقط تضمین نمی کنم مثل دفعه قبل چیزی بین مون رخ نده هااااا.
تند صاف ایستادم و ترسیده نگاهش کردم.
_بالاخره منم انسانم و انسان جایز الخطاست...به خصوص که از قدیم گفتن وقتی یه دختر و پسر با هم تنها میشن، نفر سوم شیطونه.
عوضی با این حرفاش، تردید و ترس رو به جونم انداخت.
_حالا میای تو یا نه؟
در یک تصمیم ناگهانی، کتونی هام و در آوردم و گفتم:
_آره، میام...چون بهت اعتماد دارم.
چشماش گرد شد.
اصلا انتظار نداشت همچین چیزی از من بشنوه.
خواستم داخل برم که بازوم رو چسبید و به صورتم چشم دوخت.
پرسید:
_واقعا! واقعا به من اعتماد داری؟
_آره.
_چرا؟ برام یه استدلال منطقی بیار.
دلم می خواست سرش داد بزنم و بگم:
” استدلال بالاتر از اینکه دوستت دارم؟ ”
” بالا تر از اینکه مستانه می پرستمت؟ ”
اما چیکار کنم که چیزی به اسم غرور آهنین، دست و پام و برای ابراز این احساسات شیرین، بسته بود.
_با تو ام نوا...یالا جوابم و بده.
لبخندی تصنعی، روی لب هام جای گرفت.
_نمی دونم.
غرید:
_نمی دونی یا نمی خوای دلیلت رو بگی؟
قطعا گزینه ی دوم!
چون دلیلم، صد در صد رسوام می کرد...
_واقعا نمی دونم...فقط به طور عجیبی بهت اعتماد دارم.