💻🩸 #آرکــــــــــــــــا 🩸💻
#پـــارت_277
طولی نکشید که صدای زخمت مردی در فضا پیچید:
_بله؟
_ببخشید میشه در رو باز کنید!؟
_شما؟
_من از آشنا های آقای شمس هستم.
_ما اینجا آقای شمس نداریم خانم.
با حرص پلک هام و روی هم فشردم.
لعنتی معلوم نیست با چه هویتی اینجا خونه اجاره کرده!
_میشه در رو باز کنید؟ یکی از آشنا های من تو این آپارتمان زندگی می کنه!
_فامیلش؟
خواستم بگم ” مگه تو فوضول مردمی عوضی!؟ ”
ولی به سختی خودم و کنترل کردم و زبون به دندون گرفتم.
_نمی دونم.
_چه آشنایی که حتی فامیلش و نمی دونی؟
این رو گفت و آیفون رو گذاشت.
خدا لعنتت کنه!
عوضی...عوضی...
حالا انگار میمرد اگه اون دکمه ی وا مونده رو فشار می داد.
ناچارا زنگ دیگه ای رو زدم و منتظر موندم.
خدا خدا می کردم اینبار حداقل یه زن آیفون رو برداره.
انگار خدا صدام و شنید و طبق خواستم، یه زن آیفون رو برداشت.
_بله!؟
_سلام...خانم میشه در رو باز کنید.
_باشه عزیزم.
و بعد در با صدای تیکی باز شد.
_خیلی ممنون.
داخل رفتم و سمت آسانسور قدم برداشتم.
خداروشکر با این مغز فندقیم، حداقل طبقه رو یادم مونده بود!
#پـــارت_277
طولی نکشید که صدای زخمت مردی در فضا پیچید:
_بله؟
_ببخشید میشه در رو باز کنید!؟
_شما؟
_من از آشنا های آقای شمس هستم.
_ما اینجا آقای شمس نداریم خانم.
با حرص پلک هام و روی هم فشردم.
لعنتی معلوم نیست با چه هویتی اینجا خونه اجاره کرده!
_میشه در رو باز کنید؟ یکی از آشنا های من تو این آپارتمان زندگی می کنه!
_فامیلش؟
خواستم بگم ” مگه تو فوضول مردمی عوضی!؟ ”
ولی به سختی خودم و کنترل کردم و زبون به دندون گرفتم.
_نمی دونم.
_چه آشنایی که حتی فامیلش و نمی دونی؟
این رو گفت و آیفون رو گذاشت.
خدا لعنتت کنه!
عوضی...عوضی...
حالا انگار میمرد اگه اون دکمه ی وا مونده رو فشار می داد.
ناچارا زنگ دیگه ای رو زدم و منتظر موندم.
خدا خدا می کردم اینبار حداقل یه زن آیفون رو برداره.
انگار خدا صدام و شنید و طبق خواستم، یه زن آیفون رو برداشت.
_بله!؟
_سلام...خانم میشه در رو باز کنید.
_باشه عزیزم.
و بعد در با صدای تیکی باز شد.
_خیلی ممنون.
داخل رفتم و سمت آسانسور قدم برداشتم.
خداروشکر با این مغز فندقیم، حداقل طبقه رو یادم مونده بود!