خانمـ👅ــکوچولوی مـ💦ـن


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


رمان دوم چنل اربابی🔞: @aphroromans
🫀با قلبم میکنمت طلسم🫀

🩵تجاوز عاشقانه (پایان یافته)🩵
🩷خانم کوچولوی من ( آنلاین )🩷
🩶ماهلین (به زودی)🩶
✨ نویسنده : Mania ✨
🚫هر گونه کپی از رمان پیگرد قانونی دارد🚫

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


شبانه🌙 dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
آروم و #مظلوم بین سه تا گرگ بزرگ نشسته بودم که یکیشون زبونش رو بیرون آورد و لیسی به صورتم زد ،
هلم دادن سمت تخت و آروم با #دندوناشون لباس هام رو پاره کردن از ترس بزور نفس میکشیدم که یهو تبدیل شدن

💦-هیششش توله آروم ددی ها مواظبتن .

ددی دامون مردو_نگیش رو نتظیم کرد و آروم آروم واردم کرد #نا_له‌ام از درد بلند شد ، ددی دانیار و دایان هم رفتن سمت گردن و #س_ینه‌ام و شروع کردن به بوسیدن و کبود کردن تنم #نا_له‌هام اتاق رو پر کرده بود که ددی پستونک رو تو دهنم فرو کرد و صدام رو خفه کرد🔞🚫⚠️
https://t.me/+taIQ4a6PMGNiZTU0
https://t.me/+taIQ4a6PMGNiZTU0
🌙1 ظهر پاک🌙


Noma’lum dan repost
با حس سوزش بین پام و ورود حجم بزرگی تکونی خوردم که دستی روی دهنم نشست.
چشمهام با شوک از هم باز شد و تن بزرگ و لخت پرهام رو روی خودم دیدم.
آه مردونه اشو آزاد کرد و با فشرده شدن سینه ام توی مشتش ، درونم با حجم بزرگ بین پاهاش پُر شد...🔥🔞💦
https://t.me/+ETNXSj1AXphiMzA0
https://t.me/+ETNXSj1AXphiMzA0


نظر نمی‌بینم 👆🏻🤔


🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚

•|🌚مـاهـلـیـن🌚|•
#پارت_۳

🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚


سرشو انداخته بود پایین و گریه میکرد گریه هاش دیوونم میکردن لعنتی نمی‌تونستم یک لحظه چشم ازش بردارم پوفی کشیدم که رسیدیم به عمارتم پیاده شدم رضا هم پیاده شد و فقط اون نشسته بود تو ماشین و البته بی حال بود دستمو دراز کردم ...

- نمیخوای پیاده بشی ؟؟

سرشو تکون داد که رفتم تو ماشین دوباره و کنارش زانو زدم ...

- ببین نه من نه همه آدم هایی که بیرونن کاری باهات نداریم اونا حتی حق ندارن نگات کنم خب نترس پس !!

نرم شد و اروم بلند شد نگاهی به دستم کرد و دست های نرمشو گذاشت تو دستم و آروم همراهم پیاده شد دستش مثل یخ بود وارد عمارت بزرگم که شدیم سوگل رو صدا کردم سریع اومد سمتمون ...

- آقا .. چیزی میخواید بیارم براتون ؟؟
- اره اتاق مهمون و حمومشو آماده کن به سمانه هم بگو‌ یک سوپی چیزی درست کنه !!
- چشم ..

سوگل سریع رفت و من خواستم برم که دستمو فشرد برگشتم سمتش ...

- من .. من باید برم ..
- کجا ؟؟
- اینجا .. نمیتونم .. بمونم که ..
- تو این ساعت شب و بارون کجا میخوای بری ؟؟
- اما ..
- هیس دختر آروم باش معلومه چیزی شده یا خونه نداری برو دوش بگیر اتاق رو بهت نشون میدم بعد بیا یک چیزی بخور حرف می‌زنیم !!

بی حرف دیگه ای رفتم تو اتاق کارم رضا نشسته بود داشت ویسکی میخورد ...

- تنها تنها ؟؟
- میریزم الان !

لم دادم رو صندلی چرمیم و پاهامو انداختم رو میز ویسکی رو داد دستم گرفتم و نوشیدم ...

🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚


نیمه گسترده 𝒔𝒕𝒂𝒓☆ dan repost
#گی #مافیایی #خشن🥵💦

تند تند توم تـلـمـ*ـبه میزد و باسنم و محکم چنگ زد.
ناله بلندی کردم و غریدم:
- آههه..اوممم...محکم‌تر...محکم‌ترررر🔞🔥
خم شد گلوم و گرفت و کنار گوشم غرید:
- تبدیلش کنیم به درد؟!😈
سوالی نگاهش کردم که شمعی که روشن بود و برداشت.
گرفت روم که پارافینش ریخت رو کمرم و فریادم بخاطر سوزشش کلِ خونه و برداشت.♨️🩸
با یه دستش شونه‌ام و گرفت و خبیث گفت:
- حالا بازم اون لذت و داری رهام؟!❌💧
با درد نگاهش کردم که با حرکت بعدیش...🫢💢🔞

https://t.me/+5TDYKV75knw5NTNk
https://t.me/+5TDYKV75knw5NTNk
مافیایی گی استریت!😈🚷

⭐️12 شب پاک⭐️


نیمه گسترده 𝒔𝒕𝒂𝒓☆ dan repost
رابطه هات و اب اور خلافکار با پسر مظلومی که زندانیش کرده و هر شب....⛓🩸

#گی_گی_گی🏳‍🌈

پسره کیوتی که مجبور میشه زیر خواب مرده قاتلی باشه تا زنده بمونه...😱😈

#خشن🔞
بچه جویین نشه ریمو میشه❌
رمان فول هات🔥💦
https://t.me/+5TDYKV75knw5NTNk
https://t.me/+5TDYKV75knw5NTNk
⭐️12 شب پاک⭐️


نیمه گسترده 𝒔𝒕𝒂𝒓☆ dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
#پسری_شیطون_و_بانمکی_که_گیره_خطرناکترین_مافیای_اسلحق_قاچاق_میفته_و_مجبوره_تمکینش_کنه🔞🔥

_ ولم کن⛓
برم گردوند سمت خودش و دست زیر چونم گذاشت.

با پوزخند اعصاب خورد کنه گوشه لبش گفت:
_ عا عا عا ولت کنم؟!
تازه #گیرت اورده #صکصی کوچولو!

اخم پررنگی کردم و #تفی روی صورتش انداختم که با انزجار چشماش رو بست.

روی صورتش دستی کشید و چشمای سرخشو به چشمام دوخت.
با لحن #ترسناکی که ترس مینداخت به جونم غرید.
_ خودت خواستی!
امشب #زنده از #زیرم بیرون نمیایی محمد!

وحشت زده #تقلا کردم که روی تخت پرتم کرد و روم #خیمه زد دادی زدم که #سیلی محکمی روی گونم کوبید....

#خیص_کننده_ترین_رمان_سال😈💦
#بزرگسال❌🔞
https://t.me/+5TDYKV75knw5NTNk
https://t.me/+5TDYKV75knw5NTNk
⭐️12 شب پاک⭐️


Noma’lum dan repost
❌تمامی رمان های
زیر در چنل موجود است ❌


#مامی‌لیتلی😇🔥 #ددی‌لیتلی💋 #گی😻🏳‍🌈    #لزبین🤝🪁 #عاشقانه🫶💍 #اروتیک -[♥️]- #تریسام 🍯💦   #معمایی🙊💕 #صحنه_دار -🔞💦 #طنز 😂🙈 #کلکلی 🫧🌈 #تخیلی -[⛓]- #ترسناک🧖‍♀🧖  #اربابی 🔥 #انتقامی 🫨🫶  #پلیسی 👀👮‍♀

رمان مورد علاقتون در چنله👇👇 #رمان_عاشقانه❤️🙈

رمان های #جی_ال #بی_ال
رمان های ارباب و برده ای ❌💦

زود جوین شو💦💦🔞🔞
بهترین رمانا از #رمان_صحنه_دار
هر ژانری بخواهید 🔥🔥

#تخیلی🧟‍♀🧌
#عاشقانه 🫀
#گی🧔‍♂🧔‍♂
#ددی_لیتل👧👦
https://t.me/+fR-t3pC3JQs1Yjlk
https://t.me/+fR-t3pC3JQs1Yjlk


گسترده آناتب dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
#خلافكار_هات😈💦
محکم روی ک‌یرش بالا پایین میشدم
از آینه میدیدم که ددی چشمش روی لرزش م‌مه هامه🤤🤤🔞

با یکی از دستام سی‌نه ی بزرگم رو تو مشتم گرفتم
دست دیگمو گذاشتم روی ک‌ص خیسم
ددی محکم دستامو گرفت🔞🔞🔞
-حق نداری به بدنت دست بزنی
و بعدش خودش سی‌نه و ک‌صمو مالید
ناله هام دست خودم نبود
محکم توم تل‌مبه میزد كه...😈😈💦💦🔞🔞
https://t.me/+WbtdzVu2tv1mN2Rk
دديش پسر عموشه بيا ببين چطور جرش ميده😈😈🔞🔞🔞💦💦
#پارت‌واقعى


نیمه گسترده 𝒔𝒕𝒂𝒓☆ dan repost
یه زوج لزبین بسیار شوخ طبع 🥹💅
🥹🤍🥹🤍🥹🤍🥹🤍🥹🤍🥹🤍🥹
https://t.me/+I9isBf21BZtlZjZk
سوگند اخمی کرد و دستش را دو طرف #لباس_زیرش گذاشت .
_ خوبه الان #پارش کنم ؟
+ تو غلط کردی ... می‌دونی چقدر بهش پول دادم ؟
لزبیــــــــ🏳‍🌈ــــــــــن لزبیــــــــ🏳‍🌈ــــــــــن
_ من یا این #شورت ؟
+ معلومه که #شورت .. ۱۰۰ تومن پولشو دادم .. با احترام #درش_بیار
دست سوگند دو طرفش کشیده شد که جیغ سودابه بلند شد
+ بخدا پارش کنی یک هفته #تحریمی
https://t.me/+I9isBf21BZtlZjZk
https://t.me/+I9isBf21BZtlZjZk
⭐️12 شب پاک⭐️


🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚

•|🌚مـاهـلـیـن🌚|•
#پارت_۲

🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚


خدای من خیلی خوشگل بود پوست صاف و سفید صورتش لب های کوچولوی سرخ و خیسش چشم های خوشگل ترسیدش ...

- م .. من ..
- تو .. چی ؟؟
- س ..سر .. سردمه ..

داشت میلرزید معلومه با اون لباسهای نازک سردش میشه سریع پالتوم رو درآوردم و مجبورش کردم تنش کنم ...

- دیگه گرم میشی ..
- خودتون ..
- من به اندازه کافی گرمم هست مهم نیست کوچولو ..
- ببینمت خیلی سردته بیا بریم تو ماشین من ..

تقلا کرد ترسیده بود و خواست چیزی بگه اما انگار از حال رفت چون تو بغلم افتاد سریع آروم زدم تو صورتش ...

- هی .. هی دختر !!

چشمشو باز کرد اما بی حال بود بردمش سمت ماشین و سوار شدیم که بی حال سرش رو شونم افتاد ...

- جاوید هیچ معلوم هست چه غلطی می‌کنی این کیه آوردی گداس ؟؟

با شنیدن حرف رضا زد زیر گریه عصبی شدم و به راننده پریدم ...

- اون بخاری کوفتیو زیاد کن !! و تو رضا نخیر گدا نیست حرف دهنتو بفهم زیادی زر موفت نزن فقط حالش بده نمی‌بینی !!
- آخ نگو که از روی دل رحمی آوردیش که خندم میگیره تو که همین امروز صبح یک نفرو ...

با چشم غره ای که بهش رفتم خودش فهمید و خفه شد ...

- ددهنتو می‌بندی یا خودم ببندمش !؟ زر زر نکن الان بدجور تمایل دارم همون کار صبح رو انجام بدم پس خفه شووو !! هی توهم گریه نکن دختر !!

🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚


پارت اول از رمان جدید ماهلین 😍👆🏻


🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚

•|🌚مـاهـلـیـن🌚|•
#پارت_۱

🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚


#آرمین

- عوضی به من میگه بارندگی ماشین ها گیر کردن به درک که گیر کردن ..
- آرمین آروم باش !!
- چجوری آروم باشم دارم دیوونه میشم اون پشه ریز برای من زبون درازی می‌کنه .. چیکار میکنی سه ساعت وایسادی وسط خیابون برو دیگه !!
- چشم آقا الان میرم چراغ قرمزه ..

پوفی کشیدم و به بیرون نگاه کردم بارون شدیدی میومد شیشه ماشین یخ بود و سر داغ منو نمیتونست خنک کنه دست هامو مشت کردم ماشین راه افتاد اما دختری رو دیدم که داشت میدوید تو خیابون و خیس بود ‌نمیدونم چرا اما یهو داد زدم ...

- نگههههه داررررر !!
- چیشد آرمین ؟؟

سریع پیاده شدم و به صدا زدن های رضا توجه نکردم ...

- هی وایسااا ..

با ترس برگشت سمتم و با دیدنم ترسید و بیشتر دوید چادرش از سرش افتاد و گیر کرد زیر پاش ...

- وایسا میگممممم !!

نه مثل اینکه حرف حالیش نیست با دیدن کامیونی که داره با سرعت میاد سمتش سریع دویدم و دستمو دور کمرش حلقه کردم و آوردمش اینور و کامیون با سرعت بالایی از کنارمون رد شد با اخم نگاش کردم نفس نفس میزد ...

- دیوونه شدی !؟ چرا صدات میکنم برا خودت میری !!؟
- من ..

صداش چرا اینقدر ناز بود اخم هام ناخودآگاه باز شد و سرشو بالا گرفت با دیدن صورتش خشکم زد ...

🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚💜🌚


🌚 شروع رمان مـاهـلـیـن 🌚

خلاصه : آرمین مردی دیوونه و خلافکار که با اومدن دختری به نام ماهلین تو زندگیش به خاطر اون عوض میشه اما ماهلین با فهمیدن کارای آرمین میخواد فرار کنه و آرمین به سیم آخر میزنه و ...

👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻


بچه های عزیز هرکس می‌تونه pdf کنه این سه فصل رو بیاد پی ویم 🙏🏻


دوستان گلم 😇

رمان خانم کوچولو ی من بالاخره تموم شد این داستان سه فصل داشت که داخل کانال موجوده 👇🏻

همه ی بنرا واقعی بودند و در رمان استفاده شدن 😇

💦 فصل اول تجاوز عاشقانه :

https://t.me/c/1354368389/10891

💦 فصل دوم تجاوز عاشقانه :

https://t.me/c/1354368389/13719

💦 فصل سوم ( تجاوز عاشقانه ) خانم کوچولوی من :

https://t.me/c/1354368389/17443


فصل های اول و دوم با اسم تجاوز عاشقانه و فصل سوم به اسم خانم کوچولو ی
این رمان رو من برنامه ریزی کرده بودم و طبق اون نوشتم اما یک سری تغییرات دادم بهش امیدوارم که خوشتون اومده باشه 🥲
اگر من کم گذاشتم ببخشید امیدوارم بتونم با رمانم جدیدم جبران کنم ☺️

❗️رمان جدید که از فردا پارت گذاری میشه به ماهلین هست که خلاصه اش تو کانال هست❗️

https://t.me/c/1354368389/25286

❌ کانال vip هم داره و میتونید خریداری کنید ❌

ممنون میشم نظرتونو راجب این سه فصل برام بگید 🥹


🔞🔥🔞🔥🔞

•|خانمـ👅ــکوچولوی مـ💦ـن|•
#پارت‌_۲۴۹

🔞🔥🔞🔥🔞


با بلند شدن صدای گریه بچه بهار بی جون چشم هاشو باز کرد ...

- ن .. نیما ..
- جان دلم ؟ بیدار شو ببین کوچولومون مامانشو میخواد ..

#راوی

بهار با خوشحالی درد هاشو نادیده گرفت و بلند شد و پسر کوچولوشو بغل گرفت و احساس کرد که چیزی درونش لرزید پسرک که بغل مامانش قرار گرفت شروع کرد به گریه و طلب شیر از او کرد بهار نگران نگاهش کرد نیما لبخند بغض داری زد و به بهار کمک کرد تا به او شیر بدهد سینه ی بهار را داخل دهن پسرکش گذاشت و پسرک با ولع شروع به مک زدن کرد ...

- قربونت بره مامان .. خوشگلم ..
- بهار اسم پسرمونو چی بزاریم ..
- نمی‌دونم .. نیما .. تو بگو ..
- بهار تو باید بگی و انتخاب کنی تو تمام درد هاشو کشیدی به خدا که دیدم اونطوری داری درد می‌کشی دلم میخواست خودمو بکشم درد کشیدنتو نبینم پس خودت انتخاب کن !
- آیهان .
- آیهان قشنگه !! پسر خوشگل باباش آیهان باباش !!

نیما سر بهار رو بوسید و پسرک خوشبوشونو بو کشید بوی بهشت میداد دکتر اومد و بهار و بچه رو معاینه کرد و بعد رفت سارا و علی تصویری زنگ زدن تبریک گفتن و قول دادن که آخر هفته به ایران بیان بهار به پنجره نگاه کرد و حس تنهایی تمام وجودشو گرفت او به جز نیما و پسرکشون هیچ کس را نداشت قطره اشکی از چشمم افتاد اما با قرار گرفتن دستش تو دست نیما از این فکرها خارج شد و به تنها مرد زندگیش نگاه کرد و چقدر خوب شد که عاشقش شد و کنارش ماند ..‌.

پایان

🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥

700 0 7 17 40

🔞🔥🔞🔥🔞

•|خانمـ👅ــکوچولوی مـ💦ـن|•
#پارت‌_۲۴۸

🔞🔥🔞🔥🔞


- پسر مگه نگفتم آروم باش ! من دیگه میرم مراقبشون باش ..
- خانم ..
- خدانگهدار .

رفت نفس عمیقی کشیدم واقعاً ازش ممنونم همون لحظه در اتاق باز شد و دکتر اومد بیرون ...

- دکتر ‌.. چیشد ..
- پسر آروم باش ! خانمت خوبه الآنم خوابیده پسر کوچولوت هم منتظر مامانشه و البته باباش برو داخل پیششون !!
- چشم .. ممنون ..

رفتم داخل اتاق چشمم به بهار افتاد که با رنگ و روی سفید اون چشم های خوشگلشو بسته ...

- قربونت برم من ..

رفتم سمت کوچولومون که داشت تکون میخورد و نق میزد بغلش کردم خدای من چقدر خوشگله ...

- جان بابا ... پسر خوشگلم .. بابا قربونت بره ..

پسرکم لوس بود و بغض کرد بوسه ای رو سرش زدم ...

- الهی من فدای جفتتون بشم !!

نشستم کنار بهار و دستشو گرفتم بوسه ای رو دستش زدم ...

- بیدار نمیشی خوشگلم ؟؟

🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥


نظرات ، لایک ها ، بالااااااااا باشه ‼️

فقط 2 پارت باقی مانده از رمان خانم کوچولو ی من 🥲

راستی رمان ماهلین بعد از خانم کوچولو پارت گذاری میشه ها در VIP حدود 70 پارت جلوتریم و هر روز اضافه میشه 🥶

قیمت عضویت با تخفیف = 28000T
برای عضویت پیام دهید این زیر 👇🏻


🔞🔥🔞🔥🔞

•|خانمـ👅ــکوچولوی مـ💦ـن|•
#پارت‌_۲۴۷

🔞🔥🔞🔥🔞


#نیما

نگران به پایین تنه خونی بهار و جسم کوچولویی که تو دست اون پیرزن بود نگاه کردم با پیچیدن صدای گریش قطره اشکی از چشمم افتاد قلبم لرزید به بهار که بی جون بود نگاه کردم ...

- نیما ..
- بهارم .. کوچولومون !!

بهار خواست چیزی بگه چشم هاش بسته شد قلبم ریخت ...

- بهاااار ؟؟ بهاررررر ..
- هیشش آروم باش جوون ضعف کرده دخترکه بیا بیا پسرتو بگیر باید بریم بیمارستان ..

سرتکون دادم اول پسرمو بغل کردم قلبم بدجوری لرزید چقدر کوچولوعه این پسر منو بهاره خدایا ...

- جان دلم بابایی .. قربونت برم بابا ‌..

آروم گرفت و سرشو تیکه داد به سینم اما الان باید بهار رو ببرم بیمارستان سریعتر بلند شدم بچه دادم به زنه بهار رو بغل کردم ...

- پسر یواش .
- چشم ..

بردمش داخل ماشین گذاشتمش اون زنه هم با پسرمون اومد نشست ...

- من .. من واقعا ازتون ممنونم اگه شما نبودین ...
- کاری نکردم که پسر اینقدر نگران نباش زن و بچت خوبن ماشاالله چه پسری داری !!

قطره ای اشک از گوشه چشمم افتاد سریع گرفتمش و لبخندی زدم وقتی رسیدیم بیمارستان سریع بهار رو بردن بچه هم بردن دست هامو شستم خونی بود با نگرانی فقط به در اتاق بهار نگاه میکردم ...

🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

2 612

obunachilar
Kanal statistikasi