شبی عجیب😰
یک شب که شوهرم خونه نبود خواب دیدم
تو اون خواب تقریبا همه چیز نرمال بود تا اینکه صدای آب از حموم می اومد..
پا شدم رفتم ببینم چخبره که دیدم دو نفر که فقط یه هاله سیاه بودن(انگار دو تا سایه که از زمین اومده باشن بیرون) دارن همدیگرو میشورن!!
وقتی متوجه حضور من شدن ازم خواستن که بچه مو بیارم تا بشورنش.. از شدت ترس از خواب پریدم و هنوز حس اینکه چند نفر تو حموم بودن رو داشتم..
سریع برگشتم تا بچه مو ببینم ،حالش کاملا خوب بود اما چیزی که باعث وحشتم شد این بود که بچه م ....😰
برای ادامه داستان کلیک کنید
یک شب که شوهرم خونه نبود خواب دیدم
تو اون خواب تقریبا همه چیز نرمال بود تا اینکه صدای آب از حموم می اومد..
پا شدم رفتم ببینم چخبره که دیدم دو نفر که فقط یه هاله سیاه بودن(انگار دو تا سایه که از زمین اومده باشن بیرون) دارن همدیگرو میشورن!!
وقتی متوجه حضور من شدن ازم خواستن که بچه مو بیارم تا بشورنش.. از شدت ترس از خواب پریدم و هنوز حس اینکه چند نفر تو حموم بودن رو داشتم..
سریع برگشتم تا بچه مو ببینم ،حالش کاملا خوب بود اما چیزی که باعث وحشتم شد این بود که بچه م ....😰
برای ادامه داستان کلیک کنید