#پارت564
فقط کافی بود بعد از این فکرها صورت سپهراد میومد جلوی چشمم، اونوقت می فهمیدم بهترین کار رو انجام دادم....
من با داشتن سپهراد خوشحال بودم..
از داشتنش پشیمون نبودم..
بهترین هدیه ای بود که تو این روزهای سخت خدا می تونست بهم بده...
با فکر به سپهراد از کاری که کرده بودم اصلا ناراحت نبودم و تازه خدارو هم شکر می کردم که سپهراد رو بهم داده بود.....
داشتنش بزرگ ترین نعمت دنیا بود..
از فکر دراومدم و با شنیدن صدای اهنگی که از داخل خونه میومد، سیگار دومم رو که به ته رسیده بود خاموش کردم و داخل اتاق برگشتم....
دوباره بوسه ای به موهای کم پشت و بور سپهراد زدم که دقیقا مثل موهای خودم بود...
دستم رو روی سرش کشیدم و از اتاق بیرون رفتم..
فقط کافی بود بعد از این فکرها صورت سپهراد میومد جلوی چشمم، اونوقت می فهمیدم بهترین کار رو انجام دادم....
من با داشتن سپهراد خوشحال بودم..
از داشتنش پشیمون نبودم..
بهترین هدیه ای بود که تو این روزهای سخت خدا می تونست بهم بده...
با فکر به سپهراد از کاری که کرده بودم اصلا ناراحت نبودم و تازه خدارو هم شکر می کردم که سپهراد رو بهم داده بود.....
داشتنش بزرگ ترین نعمت دنیا بود..
از فکر دراومدم و با شنیدن صدای اهنگی که از داخل خونه میومد، سیگار دومم رو که به ته رسیده بود خاموش کردم و داخل اتاق برگشتم....
دوباره بوسه ای به موهای کم پشت و بور سپهراد زدم که دقیقا مثل موهای خودم بود...
دستم رو روی سرش کشیدم و از اتاق بیرون رفتم..