داستان ترسناک واقعی


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


🔞 داستان ترسناک واقعی 🔞

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri




. dan repost
💎بگو متولد چه ماهی هستی تا فال کائنات فردی خودت رو بهت بگم؟

فروردین   اردیبهشت   خرداد
تیر   مرداد   شهریور
مهر   آبان    آذر
دی  بهمن   اسفند


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
ترسناک ترین سلفی قرن 📱🐆
فقط گرمش شده 😥

📓@dasctan📓


در زمان  فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولت‌های خارجی بسته‌ای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد.

"اسماعيل ‌خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد.

فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيل‌خان سكه‌های طلا به او مرحمت شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد!

اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایه‌های سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" میشناسند!
📓@dasctan📓




. dan repost
سه تیکه ورزشی 🌟


. dan repost
لباس و وسایل ورزشی به قیمت عمده👚👚

و کلی کتونی ورزشی متنوع👟

پرداخت هم دم منزل هست 👇

Shooping


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
اگه واسه عروسی های دهه شصتی دلتون تنگ شده این ویدیویی که با هوش مصنوعی ساخته شده رو حتما بینید😍

📓@dasctan📓


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
اینو تا می‌تونید برای افرادی که هر روز ناله می‌کنن بفرستید. دنیا برای رنج‌های ما پشیزی ارزش قائل نیست و چیزی که ارزش پرداختن داره راه‌حل‌های ما برای مشکلاته. من اینجا هر روز سعی می‌کنم راه‌حل و ایده برای تغییر وضعیت مالی و زندگی ارائه بدم و دلیلش همینه!
📓@dasctan📓


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
نوشته یادم رفت در اتاق رو ببندم سگم با ظرف غذاش ساعت ۴ نصف شب اومد بالا سرم پشمام ریخت فکر کردم هیولاست😂

📓@dasctan📓


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
ویدئویی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده است که پدیده عجیبی را نشان می دهد: یک ابر کوچک به آرامی در میان مه در یک منطقه کوهستانی در اندونزی به زمین می‌افتد. وقتی سطح آن را لمس کردند تغییری نکرد و از دور شبیه یک تکه بزرگ پنبه بود.

📓@dasctan📓


صاعقه در ایستگاه دوم توچال، صبح امروز

📓@dasctan📓


این فیلم رو دیشب دیدم و به نظرم آنقدر خوب بود که حیفه آدم فرصت دیدنشو از دست بده. مستندی بود که یک جاهایی فيلم هم می‌شد. جسورانه، چندبعدی، عمیق و صادقانه بود. بجز تکان‌دهندگی قصه، نوع روایتش و اینکه کارگردان به نفع هیچ کدام از بخش‌های روایت از بقیه چشم نپوشید برام چشمگیر بود.

#معرفی_فیلم
📓@dasctan📓


داستان ترسناک واقعی بختک
پارت آخر

اما دقیقا ۲دقیقه بعدش به طرز فجیعی به WC نیاز داشتم و چون میترسیدم رفتم بابامو بیدار کردم ک باهام بیاد و من برم کارمو انجام بدم (اتاق مامان‌وبابام دقیقا چسبیده یه اتاق منه یعنی پشت دیوار اتاق من اتاق مامان بابام میشه)
داشتم پاورچین پاورچین میرفتم سمت WC که توی اون برش سقف هایی ک داخلشان ریسه ال‌ای‌دی میزارن یه موجودی دیدم ک مثل گربه نشسته بود و موهای سرش سیخ سیخ روبه بالا بود و کاملا هم مشکی بود ..
خیلی ترسیدم (چون من آدم ترسویی عم) و سریع رفتم سمت در WC و یهو جلو در WC یه سری دود سیاه‌رنگ دیدم و هیچ حالت انسانی یا حیوانی نداشتن شکل دودها فقط دود بودن و کاملاًاااا مشکی بودن ..
خلاصه رفتم و کارمو انجام دادم و اومدم بیرون و تو راه چیزی ندیدم ولی وقتی رسیدیم اتاق من به بابام همچی رو گفتم (اینکه چی دیدم تو راه WC و بختک افتاد روم) و اونم باورم کرد و رفت تا چک کنه ببینه من چی دیدم تو راه WC و هرچی نورچراغ‌قوه گوشیشو اونجایی ک من گفتم انداخت چیزی ندید و ولی باورم کرد و تنها کسی ک باورم نکرد مامانم بود ...
‌من چون دختر ترسویی هستم این خاطره برام خییلی وحشتناک بود
📓@dasctan📓


داستان ترسناک واقعی بختک

سلام من الهام هستم ۱۷سالمه از تهران
این خاطره ای که تعریف میکنم مال همین دیشبه...(البته شاید براتون هیچ ترسناک نباشه ولی بازم میگم)
سخت برای امتحانا درس خونده بودم و خسته بودم و ساعت ۹شب خوابم برد.
نمیدونم ساعت چندبود ک یه بختک بدی روم افتاد و حتی چشمم هم نمیتونستم باز کنم و فقط با خودم میگفتم نترس الهام شجاع باش اون موجودات بختکی فقط میخوان از ترس تو تغذیه کنن و اگه بفهمن ترسویی بیشتر سراغت میان چون میفهمن تو منبع بیشتر تغذیه و غذاشونی ...(داشتم با خودم حرف میزدم)
نمیشه گفت نترسیده بودم یکم ترس داشتم اما سعی کردم بیشتر به ترسم غلبه کنم و با اون موجودات بختکی بیشتر مبارزه کنم ...
بعد فکرکنم حدود ۱۰دقیقه بختک تموم شد و بهوش اومدم  و دودل بودم برم به مامانم یا بابام بگم یا نه و آخرشم از سنم خجالت کشیدم و هیچی نگفتم بهشون ...

ادامه دارد...
📓@dasctan📓


این سریال مکزیکی تو ژانر رازآلود (روانی‌طور اینا) و هیجان انگیز و درامه. ببینید حال و هواتون عوض شه ؛ داستان یه استاد دانشگاست عاشق شاگردش که ۱۵سال کوچیکتره میشه و زندگی شخصیش کلا بهم میریزه رابطه‌شون هرچی میره جلو رازآلودتر میشه، ته داستانم کلا من قفل کردم. (رده سنی بزرگسالان🔞)

#پیشنهاد_سریال

📓@dasctan📓


پیمان با شیطان!

این یک داستان واقعی است که در سال 1906 برای یک دختر افریقای جنوبی 16 ساله به نام Clara Germana cele رخ داده است.

-برطبق ادعاها او با شیطان پیمان بست و تنها پس از چند روز از این پیمان، نیرویی شیطانی بر کلارا غلبه کرد!
- پس از آن او از اشیائ مذهبی دوری میکرد و می توانست به چندین زبان صحبت کند در صورتی که او هرگز آموزشی ندیده بود و سواد خواندن و نوشتن نداشت!

-او می توانست گذشته مردمانی که هرگز ندیده بود را بازگو کند.
راهبه‌ها گزارش میدادند که او شروع به سخن گفتن به طرز وحشتناکی مانند حیوانات میکرده است.
دو کشیش بروی او آیین جن گیری را انجام دادند، اما کلارا تقریبا تا مرز خفگی و مرگ پیش رفت. در نهایت کشیشان موفق به شروع جن گیری شدند. در طول جن گیری و در مقابل 170 شاهد، کلارا شروع به شناور شدن بروی هوا کرد و کتاب مقدس بر او خوانده شد. دو روز بعد، گزارش شد که کلارا به حالت عادی خود بازگشته است و ارواح بدنش را ترک کرده‌اند.
@dasctan


سریال آلفونسو کوارون همچون زهری است که قطره‌قطره در جان نفوذ می‌کند؛ ابتدا شما را به فلجی خاموش فرو می‌برد و سپس در سکوت، جانتان را می‌گیرد. راه گریزی هم نیست.

📽Disclaimer
#معرفی_سریال

📓@dasctan📓


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
بانوی معلمی که در مدرسه ناشنوایان یکی از آهنگ‌های معین را به دانش‌آموزان آموزش می‌دهد👌🏻
واقعا عشق این معلم برای کار با دانش‌آموزان ناشنوا قابل تحسین است.🪷

📓@dasctan📓


ﺍﺯ کورش بزرگ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:

ﭼﻄﻮﺭ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯽ حکومتت ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﺎﮐﯽ ﺑﻨﺎ ﮐﻨﯽ؟
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣﯽ؟
ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺒﺐ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮﯼ؟
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﭼﺎﺭ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻧﻤﯿﺸﻮﯼ؟

ﮔﻔت: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:

۱. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!

۲. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!

۳. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!

۴. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!

۵. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!

ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ.

📓@dasctan📓

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.