#part174
اون شب با همهی نگاههای عاشقانه کانیار و آوینا به هم و اخمهای مادر کامبیز و لوسبازیهای الیزا گذشت.
صبح روز بعد از صدای داد و گریه لیلی جون از خواب پریدم با عجله با همون لباسی که به تن داشتم از اتاق بیرون اومدم که بنده خدا رو بین مبلهای پذیرایی پیدا کردم.
بی وقفه اشک میریخت و خودش رو میزد، به زور دستاش رو گرفتم و گفتم:
-چی شده مامان جون، تو رو به خدا یه حرفی بزن دق کردم از استرس.
با شنیدن حرفم با صدای بیشتر گریه کرد که الیزا و کامبیز و مادرش نزدیکمون شدن نگاهم رو از همون لباس تواب مشکی تن الیزا که با پیرهن کامبیز پوشیده بود گرفتم و به زور لیوان آبی به خوردش دادم.
-آی خدا، مگه من چه گناهی کردم که باید این طوری تقاص پس بدم.
-حرف بزن خواهر چرا نمیگیچی شده؟
با شنیدن حرف خواهرش محکم تو سرش کوبید و با ناله و شیون گفت:
-من دوسش داشتم، جونم براش میرفت اما اون جواب محبتام رو با خیانت داد من...
من هنوزم بعضی وقتا دلم براش تنگ میشهاما الان چیکار کنم؟ کاش تو دادگاه آخر اون طوری سنگ رو یخش نمیکردم اردلان مُرد ماهی، مُرد
نفهمیدم چی شد و چی شنیدم! همونجا خشکم زده بود و هیچ عکس العملی نمیتونستم نشون بدم.
نه ناراحت بودم نه خوشحال رسما تو خلاء دست و پا میزدم!
این زن چه طور میتونست برای مُردن کسی که فقط چشم به اموالش داشته این طور اشک بریزه؟
اون شب با همهی نگاههای عاشقانه کانیار و آوینا به هم و اخمهای مادر کامبیز و لوسبازیهای الیزا گذشت.
صبح روز بعد از صدای داد و گریه لیلی جون از خواب پریدم با عجله با همون لباسی که به تن داشتم از اتاق بیرون اومدم که بنده خدا رو بین مبلهای پذیرایی پیدا کردم.
بی وقفه اشک میریخت و خودش رو میزد، به زور دستاش رو گرفتم و گفتم:
-چی شده مامان جون، تو رو به خدا یه حرفی بزن دق کردم از استرس.
با شنیدن حرفم با صدای بیشتر گریه کرد که الیزا و کامبیز و مادرش نزدیکمون شدن نگاهم رو از همون لباس تواب مشکی تن الیزا که با پیرهن کامبیز پوشیده بود گرفتم و به زور لیوان آبی به خوردش دادم.
-آی خدا، مگه من چه گناهی کردم که باید این طوری تقاص پس بدم.
-حرف بزن خواهر چرا نمیگیچی شده؟
با شنیدن حرف خواهرش محکم تو سرش کوبید و با ناله و شیون گفت:
-من دوسش داشتم، جونم براش میرفت اما اون جواب محبتام رو با خیانت داد من...
من هنوزم بعضی وقتا دلم براش تنگ میشهاما الان چیکار کنم؟ کاش تو دادگاه آخر اون طوری سنگ رو یخش نمیکردم اردلان مُرد ماهی، مُرد
نفهمیدم چی شد و چی شنیدم! همونجا خشکم زده بود و هیچ عکس العملی نمیتونستم نشون بدم.
نه ناراحت بودم نه خوشحال رسما تو خلاء دست و پا میزدم!
این زن چه طور میتونست برای مُردن کسی که فقط چشم به اموالش داشته این طور اشک بریزه؟