#part274_fasl2
با کلافگی چنگی به سرم زدم:
_شهیاد نمیشه یه کار دیگه کرد؟
_برادر من اون به هرکسی اعتماد نمیکنه ایسان تنها راه نفوذمون به زندگیشه.
مغزم داشت میترکید، فکرایی که تو ذهنم رژه می رفت از پا درم میاورد.
با عجز نگاهش کردم که دستشو گذاشت
روی شونم:
_فقط کافیه یک هفته بگی دارم میرم سفر خارجه برای شرکتم و ایسان توی این یک هفته با نفوذ کلامش راحت میتونه به باند اونا ملحق شه و بفهمه هم دستاش کیان.
_اگه بفهمن و اذیتش کنن چی؟
با ناباوری گفت:
_خان داداش خودتی؟ میترسی؟ کی جرعت میکنه به زن تو دست درازی کنه! یادت رفته تو کی هستی!؟
چشام و روی هم فشردم:
_قبلنا نقطه ضعف نداشتم، الان یه دلیل برای زندگی دارم.
_نباید ضعفتو بقیه بفهمن خان داداش. تو شاهرخ معینی. سه تا شرکت داری، با ثروتت تبریز و میخری و میفروشی. ترس؟ پارشون میکنیم به ناموسمون دست درازی کنن.
اب دهنمو قورت دادم. راست میگه اگه ضعفمو بفهمن بهم ضربه میزنن، چرا بهشون نقطه ضعف نشون بدم؟!
با کلافگی چنگی به سرم زدم:
_شهیاد نمیشه یه کار دیگه کرد؟
_برادر من اون به هرکسی اعتماد نمیکنه ایسان تنها راه نفوذمون به زندگیشه.
مغزم داشت میترکید، فکرایی که تو ذهنم رژه می رفت از پا درم میاورد.
با عجز نگاهش کردم که دستشو گذاشت
روی شونم:
_فقط کافیه یک هفته بگی دارم میرم سفر خارجه برای شرکتم و ایسان توی این یک هفته با نفوذ کلامش راحت میتونه به باند اونا ملحق شه و بفهمه هم دستاش کیان.
_اگه بفهمن و اذیتش کنن چی؟
با ناباوری گفت:
_خان داداش خودتی؟ میترسی؟ کی جرعت میکنه به زن تو دست درازی کنه! یادت رفته تو کی هستی!؟
چشام و روی هم فشردم:
_قبلنا نقطه ضعف نداشتم، الان یه دلیل برای زندگی دارم.
_نباید ضعفتو بقیه بفهمن خان داداش. تو شاهرخ معینی. سه تا شرکت داری، با ثروتت تبریز و میخری و میفروشی. ترس؟ پارشون میکنیم به ناموسمون دست درازی کنن.
اب دهنمو قورت دادم. راست میگه اگه ضعفمو بفهمن بهم ضربه میزنن، چرا بهشون نقطه ضعف نشون بدم؟!