570
راوش که در حال ور رفتن با ته ریش خط گرفته رایان بود از بغل رایان خارج شد.
به سختی روی زمین ایستاد و آروم روی زمین نشست.
نگاهی به من انداخت و همون طور که کلاه پشمالوی کوچولوش هر لحظه بیشتر پایین میومد و کم کم روی چشم هاش رو می گرفت، دستش رو جلو آورد.
خیره به دست من که روی سنگ قبر گذاشته بودم دست کوچولو و تپلش رو روی سنگ قبر مادرش گذاشت.
لبم رو با خنده گزیدم و قربون صدقه اش رفتم.
یکی از شاخه گل های رزی که روی سنگ قبر گذاشته شده بود رو برداشت و نگاه دقیقی بهش انداخت.
همون طور که باهاش بازی می کرد به رایان چشم دوختم و گفتم
_قول میدم راوش رو مثل بچه خودم بزرگ کنم رایان جانم.
قول میدم هیچ وقت هیچ تبعیضی بین بچه خودم و راوش قائل نشم؛ راوش هم پسر خودمه.
رایان با لبخند دستم رو توی دست گرمش گرفت.
_می دونم خانومم! من خیالم از بابت تو راحته.
از همون روز های اول که وارد زندگیم شدی فهمیدم دل بزرگ و قلب رئوفی داری.
می دونم که راوش رو مثل بچه ای که توی شکمته، بزرگ می کنی.
خم شدم و بوسه ای روی سر راوش زدم. به چشم های مشکی رایان که کپی راوش بود زل زدم و گفتم
_می خوام همین جا؛ جای آرامگاه نیوشا ازت قول بگیرم هرگز به راوش نگی که من مادرش نیستم.
می خوام بهم قول بدی که من مادرشم و بچه ای که توی شکممه خواهر یا برادرشه
راوش که در حال ور رفتن با ته ریش خط گرفته رایان بود از بغل رایان خارج شد.
به سختی روی زمین ایستاد و آروم روی زمین نشست.
نگاهی به من انداخت و همون طور که کلاه پشمالوی کوچولوش هر لحظه بیشتر پایین میومد و کم کم روی چشم هاش رو می گرفت، دستش رو جلو آورد.
خیره به دست من که روی سنگ قبر گذاشته بودم دست کوچولو و تپلش رو روی سنگ قبر مادرش گذاشت.
لبم رو با خنده گزیدم و قربون صدقه اش رفتم.
یکی از شاخه گل های رزی که روی سنگ قبر گذاشته شده بود رو برداشت و نگاه دقیقی بهش انداخت.
همون طور که باهاش بازی می کرد به رایان چشم دوختم و گفتم
_قول میدم راوش رو مثل بچه خودم بزرگ کنم رایان جانم.
قول میدم هیچ وقت هیچ تبعیضی بین بچه خودم و راوش قائل نشم؛ راوش هم پسر خودمه.
رایان با لبخند دستم رو توی دست گرمش گرفت.
_می دونم خانومم! من خیالم از بابت تو راحته.
از همون روز های اول که وارد زندگیم شدی فهمیدم دل بزرگ و قلب رئوفی داری.
می دونم که راوش رو مثل بچه ای که توی شکمته، بزرگ می کنی.
خم شدم و بوسه ای روی سر راوش زدم. به چشم های مشکی رایان که کپی راوش بود زل زدم و گفتم
_می خوام همین جا؛ جای آرامگاه نیوشا ازت قول بگیرم هرگز به راوش نگی که من مادرش نیستم.
می خوام بهم قول بدی که من مادرشم و بچه ای که توی شکممه خواهر یا برادرشه