#پارت۴۶۵
#ستیزهجو 🍃
بدو این که چشمش باز کنه، همون جا که دست آوین رو سجده کرده بود گفت:
- ۲۸ ماهه در به در این شهرم... که اینجوری... اینجوری توی بغلم داشته باشمش...
ببوسمش... لعنت به من، لعنت به همه اشتباهات من...!
شنیدن این حرف ها از زبون کاویار یه روزی برای من شاید حسرت بود ولی حالا هیچی حسی برام زنده نمی کرد.
- منم این همه مدت رو آواره بودم که هیچ وقت اینجوری نداشته باشیش، تو لیاقت داشتنش رو نداری، حتی اگه اینجور نمایش بذاری و بگی پشیمونی...!
لیاقت پدر دختر من بودن رو، نداری!
با صورتی گرفته نگاهم کرد و گفت:
- من اون روز... خب چه فکری باید می کردم؟ حتی... حتی نفهمیدم چی شد که این فکر اومد توی ذهنم... حق داری باوان ولی من...
پریدم وسط حرفش و گفتم:
- اون روز حسابش با منه نه آوین! من در مورد خودم حرف نزدم...!
من دیگه حتی هیچ وجه مشترکی با تو ندارم که بخوام در موردش حرف بزنم! در مورد آوینه... آوین!
چیزی در نگاهش فرو ریخت و توجهی بهش نکردم، بی رحمانه و قاطع ادامه دادم:
- لیاقت نداری پدرش باشی چون هیچوقت نخواستیش...
من این قدری زن هستم که برای بچه ام کافی باشم، این قدری محبت به پاش خرج می کنم که هیچ وقت نیازی به تو نداشته باشه! چون تو نخواستیش، تو هیچ وقت نخواستیش...!
#ستیزهجو 🍃
بدو این که چشمش باز کنه، همون جا که دست آوین رو سجده کرده بود گفت:
- ۲۸ ماهه در به در این شهرم... که اینجوری... اینجوری توی بغلم داشته باشمش...
ببوسمش... لعنت به من، لعنت به همه اشتباهات من...!
شنیدن این حرف ها از زبون کاویار یه روزی برای من شاید حسرت بود ولی حالا هیچی حسی برام زنده نمی کرد.
- منم این همه مدت رو آواره بودم که هیچ وقت اینجوری نداشته باشیش، تو لیاقت داشتنش رو نداری، حتی اگه اینجور نمایش بذاری و بگی پشیمونی...!
لیاقت پدر دختر من بودن رو، نداری!
با صورتی گرفته نگاهم کرد و گفت:
- من اون روز... خب چه فکری باید می کردم؟ حتی... حتی نفهمیدم چی شد که این فکر اومد توی ذهنم... حق داری باوان ولی من...
پریدم وسط حرفش و گفتم:
- اون روز حسابش با منه نه آوین! من در مورد خودم حرف نزدم...!
من دیگه حتی هیچ وجه مشترکی با تو ندارم که بخوام در موردش حرف بزنم! در مورد آوینه... آوین!
چیزی در نگاهش فرو ریخت و توجهی بهش نکردم، بی رحمانه و قاطع ادامه دادم:
- لیاقت نداری پدرش باشی چون هیچوقت نخواستیش...
من این قدری زن هستم که برای بچه ام کافی باشم، این قدری محبت به پاش خرج می کنم که هیچ وقت نیازی به تو نداشته باشه! چون تو نخواستیش، تو هیچ وقت نخواستیش...!