#پارت۴۳۹
#ستیزهجو 🍃
- چطور میگی نشناخته؟ کوره؟ نمی بینه اون دختر کپی خودشه؟ چرا داری دروغ می گی؟
دستشو روی زانو گذاشت و با حالتی خسته روی پاشنه نشست و کمرش رو به دیوار بیمارستان تکیه داد.
- دروغ نمی گم بهت باوان... من هیچ دروغی تا به حال به تو نگفتم، حتی الان هم می تونستم نگم که کاویار آوین رو دیده ولی گفتم... باورم کن!
این قدر درمانده و خسته حرفاش رو ادا کرده بود که نمی تونستم هم باور نکنم!
جمله هاش چنان شفاف و صادقانه بودند که میل داشتم به فریب خوردن...به باور کردن!
- الان چی می شه؟
سرش رو بالا گرفت و خیره توی چشم هام جواب داد:
- فعلا هیچی، هر دوتون نیاز به مراقبت دارید، شهریار اگر یک بار دیگه معده اش خون ریزی کنه، ممکنه جونش رو از دست بده...
توهم که با این شرایط باید بستری بمونی...
فعلا کاری نمی کنیم تا هر دو بهتر بشین...
اون موقع خودم یه فکری می کنم.
فعلا که همه چیز توی دست های آن مرد بود و من هم مجبور یودم به سکوت... به اطاعت!
چیزی نگفتم و با دنیایی نگرانی که داشتم روی تخت دراز کشیدم و چشم بستم...
من باوان بودم، برام مهم نبود چه پیش میاد... من با خودم صادق بودم، می دونستم از زندگی چی می خوام!
اگر زمین به آسمون هم می رسید، من سر زندگیم ریسک نمی کردم... سر آوینم ریسک نمی کردم.
#ستیزهجو 🍃
- چطور میگی نشناخته؟ کوره؟ نمی بینه اون دختر کپی خودشه؟ چرا داری دروغ می گی؟
دستشو روی زانو گذاشت و با حالتی خسته روی پاشنه نشست و کمرش رو به دیوار بیمارستان تکیه داد.
- دروغ نمی گم بهت باوان... من هیچ دروغی تا به حال به تو نگفتم، حتی الان هم می تونستم نگم که کاویار آوین رو دیده ولی گفتم... باورم کن!
این قدر درمانده و خسته حرفاش رو ادا کرده بود که نمی تونستم هم باور نکنم!
جمله هاش چنان شفاف و صادقانه بودند که میل داشتم به فریب خوردن...به باور کردن!
- الان چی می شه؟
سرش رو بالا گرفت و خیره توی چشم هام جواب داد:
- فعلا هیچی، هر دوتون نیاز به مراقبت دارید، شهریار اگر یک بار دیگه معده اش خون ریزی کنه، ممکنه جونش رو از دست بده...
توهم که با این شرایط باید بستری بمونی...
فعلا کاری نمی کنیم تا هر دو بهتر بشین...
اون موقع خودم یه فکری می کنم.
فعلا که همه چیز توی دست های آن مرد بود و من هم مجبور یودم به سکوت... به اطاعت!
چیزی نگفتم و با دنیایی نگرانی که داشتم روی تخت دراز کشیدم و چشم بستم...
من باوان بودم، برام مهم نبود چه پیش میاد... من با خودم صادق بودم، می دونستم از زندگی چی می خوام!
اگر زمین به آسمون هم می رسید، من سر زندگیم ریسک نمی کردم... سر آوینم ریسک نمی کردم.