خَرابه. dan repost
همه چیز همینطور خواهد ماند
با دست و پای بسته چه تغییر و تحولی میتوان در این زندگیِ نکبت بار ایجاد کرد؟
آنقدر به دنبالِ افسانه ای به اسمِ آرامش گشتم که همان ذره آرامشِ باقیمانده در وجودم نیز از بین رفت. نمیدانم این سویِ چشمانم است که درحالِ کم و کمتر شدن است یا این دنیاست که به مرور به چشمانم تاریک و تاریک تر میشود.
من همان بویِ کهنه دودِ به جا مانده روی پیراهنِ دورانِ نوجوانی ام. همه ی اتفاقات و خاطراتِ آن دوران را تک و تنها تا به اینجا به دوش کشیدهام. هنوز هم میکشم. انگار کسی از پشت شلاقم میزند و من را مجبور به ادامه ی این تراژدیِ تخمیِ بی ثمر میکند. خم شدن پشتم، سفید شدن موهایم، چروکِ پیشانیام، پینه ی دستانم، هیچکدام برایش مهم نیست. انگار او من را اجبار کرده که به نرسیدن معتقد باشم.
-فِرنوِه
با دست و پای بسته چه تغییر و تحولی میتوان در این زندگیِ نکبت بار ایجاد کرد؟
آنقدر به دنبالِ افسانه ای به اسمِ آرامش گشتم که همان ذره آرامشِ باقیمانده در وجودم نیز از بین رفت. نمیدانم این سویِ چشمانم است که درحالِ کم و کمتر شدن است یا این دنیاست که به مرور به چشمانم تاریک و تاریک تر میشود.
من همان بویِ کهنه دودِ به جا مانده روی پیراهنِ دورانِ نوجوانی ام. همه ی اتفاقات و خاطراتِ آن دوران را تک و تنها تا به اینجا به دوش کشیدهام. هنوز هم میکشم. انگار کسی از پشت شلاقم میزند و من را مجبور به ادامه ی این تراژدیِ تخمیِ بی ثمر میکند. خم شدن پشتم، سفید شدن موهایم، چروکِ پیشانیام، پینه ی دستانم، هیچکدام برایش مهم نیست. انگار او من را اجبار کرده که به نرسیدن معتقد باشم.
-فِرنوِه