عقیق با مکث جرعه ای از آب نوشید و گفت:
_من متولد شهر و دیاری هستم که عشق و عاشقی وقیحانه ترین و بدترین جرمه. معنی دوست داشتن نهایتا خلاصه میشه تو اجاق گاز گرم و بخار دیگی که بالاش میجوشه. جایی که اگه بخوای حرف خودت و بزنی میگن دریده ست. اگر با حرف دیگرون زندگی کنی دهن بین و بدکاره ای. آبروت توی یه شیشه ی بلوری تو دستات امانته. حتی اگه سرما و گرمای روزگار انگشتات و بی حس کنن و درد از پا درت بیاره ، حتی اگه زمین بخوری و زانوهات زمین و لمس کنه باید اون شیشه رو محکم بچسبی و به قیمت جونت ازش نگداری کنه. چون اگه حتی اشتباهی بشکنه...
بغضش را قورت داد و مکثی کرد:
_اگه بشکنه زندگیت به پایان میرسه. کسی نگاه نمیکنه چی بودی و چه کارای خوبی کردی. دختر خوب و سر به راه پدرتی یا همسر وفادار و مادرِ فداکارِ چند تا بچه. مثل تیکه های شکسته ی شیشه ی توی دستات ، فرو میری تو گلوی تک به تکشون. تنها کاری که برات میکنن اینه که زودتر از سر راه برت دارن تا خار توی چشم هاشون و ننگ آبروی زادگاهشون نباشی. جایی که اشتباه و تنبیه یه نفر به کار بقیه میاد چون مجازاتش درس عبرتی میشه برای باقی هم سن و سال هاش تا قدم هاش رو مطمئن تر برداره و خیال تابوشکنی به سرش نزنه!
همایون انگشتانش را سفت در هم پیچید و اخم کرد.
_من تو همچین دنیای ظالمانه ای زندگی کردم و بزرگ شدم. با مادری که عشقشو به شوهرش لای تک به تک نخ های گلیمش بافت و با پدری که حتی یکبار عرق روی پیشونیش و پاک نکرد و به روش لبخند نزد. با همه ی اینا ، خوب میدونم عشق چیه. میدونم احترام به احساس یعنی چی. میدونم وقتی قلبت مال کسی بشه چه حسی داره. میدونم و درک میکنم که خار و گل باهمه و وقتی عاشق کسی هستی یعنی باید تمام دردش رو هم به جون بخری....
_من متولد شهر و دیاری هستم که عشق و عاشقی وقیحانه ترین و بدترین جرمه. معنی دوست داشتن نهایتا خلاصه میشه تو اجاق گاز گرم و بخار دیگی که بالاش میجوشه. جایی که اگه بخوای حرف خودت و بزنی میگن دریده ست. اگر با حرف دیگرون زندگی کنی دهن بین و بدکاره ای. آبروت توی یه شیشه ی بلوری تو دستات امانته. حتی اگه سرما و گرمای روزگار انگشتات و بی حس کنن و درد از پا درت بیاره ، حتی اگه زمین بخوری و زانوهات زمین و لمس کنه باید اون شیشه رو محکم بچسبی و به قیمت جونت ازش نگداری کنه. چون اگه حتی اشتباهی بشکنه...
بغضش را قورت داد و مکثی کرد:
_اگه بشکنه زندگیت به پایان میرسه. کسی نگاه نمیکنه چی بودی و چه کارای خوبی کردی. دختر خوب و سر به راه پدرتی یا همسر وفادار و مادرِ فداکارِ چند تا بچه. مثل تیکه های شکسته ی شیشه ی توی دستات ، فرو میری تو گلوی تک به تکشون. تنها کاری که برات میکنن اینه که زودتر از سر راه برت دارن تا خار توی چشم هاشون و ننگ آبروی زادگاهشون نباشی. جایی که اشتباه و تنبیه یه نفر به کار بقیه میاد چون مجازاتش درس عبرتی میشه برای باقی هم سن و سال هاش تا قدم هاش رو مطمئن تر برداره و خیال تابوشکنی به سرش نزنه!
همایون انگشتانش را سفت در هم پیچید و اخم کرد.
_من تو همچین دنیای ظالمانه ای زندگی کردم و بزرگ شدم. با مادری که عشقشو به شوهرش لای تک به تک نخ های گلیمش بافت و با پدری که حتی یکبار عرق روی پیشونیش و پاک نکرد و به روش لبخند نزد. با همه ی اینا ، خوب میدونم عشق چیه. میدونم احترام به احساس یعنی چی. میدونم وقتی قلبت مال کسی بشه چه حسی داره. میدونم و درک میکنم که خار و گل باهمه و وقتی عاشق کسی هستی یعنی باید تمام دردش رو هم به جون بخری....