Somayeh K ❤ dan repost
بعد از اون عروسی کوفتی وقتی وارد خونه شدیم ،مادرش هم باهامون اومد تو و جوریکه هردو بشنویم گفت - میترا جان ما هنوز تو خانوادمون رسم و رسومات گذشته رو داریم ،همین امشب سعی کنین کارتون رو تموم کنید و به من فردا امانتی رو بدین چون فردا مهمون دارم و باید...( عماد نذاشت حرف مامانش تموم بشه با عصبانیت گفت- غلط کردن اونای که قراره فردا بیان اینجا حماقته پسرتو ببینن .....عماد مراقب حرفات باش نمیخوای که باباتو صدا کنم،بابات گفت بهت بگم دیگه فکر و ذکرتو بدی به زن و زندگیت ،دوره جاهلیت تموم شد (بعد از رفتن مامانش حسابی عصبانی بود اما من نقطه مقابل اون بود دلم میخواست همه چیزو باهاش تجربه کنم بعد از اینکه لیوان اب خورد ازم خواست..
ادامه👇🏻
https://t.me/joinchat/PAgqv1cnbMJHZvrV
ادامه👇🏻
https://t.me/joinchat/PAgqv1cnbMJHZvrV