توی گل یا پوچ همیشه شانسمون ۵۰-۵۰ بوده…
اما مائده تصمیم گرفت بازی کنه. چون نخواست بازی نکرده بازنده باشه.
مائده دختر آروم و هدفمندی بود. همیشه میگفت: “هرچی میخوام تو زندگی باید خودم براش بجنگم ” برای همین وقتی بعد از یک سال از ازدواجش، اون فرصت شغلی ایدهآل پیش اومد، خیلی سریع قبولش کرد.
یه شغل عالی توی تهران، با حقوقی که میتونست آرزوهای قدیمی مائده رو زنده کنه. شوهرش هم اولش خوشحال بود: “این بهترین فرصت زندگیته. باید بری.”
اما این خوشحالی فقط چند ماه دوام آورد. مائده هر هفته بین تهران و شهرشون رفت و آمد میکرد. ساعتهای طولانی کار و مسیر طولانی خستش میکرد،”
بعد از مدتی خستگی مائده به خونهشون هم رسید. شوهرش که اول حامی و خوشحال بود، کمکم شکایتهاش شروع شد. اول گفت: “خیلی از هم دور شدیم، بیا بیشتر خونه باش.” اما وقتی دید مائده نمیتونه از شغلش دل بکنه،
لحنش عوض شد: “یا برمیگردی شهر خودمون یا همین هفته عدم تمکین میزنم.”‼️
اما مائده تصمیم گرفت بازی کنه. چون نخواست بازی نکرده بازنده باشه.
مائده دختر آروم و هدفمندی بود. همیشه میگفت: “هرچی میخوام تو زندگی باید خودم براش بجنگم ” برای همین وقتی بعد از یک سال از ازدواجش، اون فرصت شغلی ایدهآل پیش اومد، خیلی سریع قبولش کرد.
یه شغل عالی توی تهران، با حقوقی که میتونست آرزوهای قدیمی مائده رو زنده کنه. شوهرش هم اولش خوشحال بود: “این بهترین فرصت زندگیته. باید بری.”
اما این خوشحالی فقط چند ماه دوام آورد. مائده هر هفته بین تهران و شهرشون رفت و آمد میکرد. ساعتهای طولانی کار و مسیر طولانی خستش میکرد،”
بعد از مدتی خستگی مائده به خونهشون هم رسید. شوهرش که اول حامی و خوشحال بود، کمکم شکایتهاش شروع شد. اول گفت: “خیلی از هم دور شدیم، بیا بیشتر خونه باش.” اما وقتی دید مائده نمیتونه از شغلش دل بکنه،
لحنش عوض شد: “یا برمیگردی شهر خودمون یا همین هفته عدم تمکین میزنم.”‼️