Postlar filtri


اگه سریال "دکتر رمانتيک" رو دوست داشتین،
"The trauma code heroes on call"
هم بسیار مناسبه.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


نتفلیکس یه دلیل قانع کننده به من بدهکاره که چرا کد تروما انقدر کم بود؟


توی این برهه از زندگی که کارآموزی رو با پوست و استخون درک کردم، می‌تونم بگم که "کارآموز" به‌خصوص وقتی هدفش یادگیری و پیشرفت باشه چقدر می‌تونه مظلوم واقع بشه و دهنش سرویس شه.


قانون سوم از کتاب "12 قانون زندگی" جردن پیترسون به این مسئله اشاره داره که باید با افرادی دوست باشیم که بهترین‌ها رو برامون می‌خوان، هرچی سنت بره بالاتر، توی موقعیت‌های مختلف بهتر درک می‌کنی، همراه/دوست/یاری که هم خودش برای زندگی تلاش میکنه و چیزهای خوب رو می‌خواد، هم دوست داره که تو پیشرفت کنی و در حد توانش ساپورتت می‌کنه چقدر می‌تونه توی روند رشدت بهت کمک کنه، و بالعکس وقتی اینطور نباشه چقدر می‌تونه اثر منفی بذاره و چه بسا به همه‌چيز یه سِیر نزولی بده. خیلی مهمه که چه کسانی رو برای همراهی انتخاب میکنیم. در نهایت ما میانگین پنج نفر از افرادی هستیم که بهمون نزدیک‌ترینن.


دیدن این دسته از انسان‌ها خیلی برام لذت‌بخشه
وقتی صدشون رو برای علاقه‌شون می‌ذارن، خواه ناخواه، همه چیز اون جوری که باید سرجای خودش قرار می‌گیره و درست پیش میره، چون هدفه درسته. نه خیلی زود اما حتما بهش خواهند رسید چون براش زحمت می‌کشن.


امشب مصاحبه‌ی خانم پاکروان با سروش صحت رو داشتم تماشا می‌کردم، برای اولين بار کنجکاو شدم تا بیشتر صحبت های شخصی که بخشی از جامعه‌ی سینماست رو کامل و چه بسا بیشتر از اینها بشنوم، صداقت کلام و حسی که از صحبت‌هاشون دریافت می‌کردم دقیقا مشابه وقتی بود که پای فیلم هاشون می‌نشستم و درگیرم می‌کرد، پشتکار و عشقی که برای هدفش تا به حال گذاشته بود، تلاش و وقتی گذاشته و همه و همه واقعا ذوق شخص من رو برانگیخته کرد. علاقه پنهانم نسبت به نویسندگی وقتی به اون شکل از روند نوشتن قصه‌ها و شخصیت‌های داستانشون می‌گفتن زیرکانه قلقلک داده شد و عجیب دلتنگ دنیاهایی شدم که خلقشون می‌کردم و گاه و بی گاه توی هرکدوم کشیده شده و غرق می‌شدم. بیشتر از همه کیف کردم بابت استمراری که داشتن و هنوزم دارن و حقیقتا دلم می‌خواد توی مسیر خودم، به همين شکل پیش برم.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


انقدر دیروز تحت فشار بودم یادم رفت ذوق کنم که کتاب هدیه گرفتم.




آقای محترمی داره توی مترو هنگ درام میزنه، دوست‌داشتنیه.


کتاب برداشتم توی مسیر بخونم
ازدحام مترو: حتما.


- میری بیرون؟ داره بارون میاد

- دقیقا به‌خاطر همین میرم.


چند هزار عکس روی هم تلنبار شدن و چه کسی توان داره همه رو چک و دسته‌بندی کنه؟


Disappear. dan repost
ریمایندر: یه وقت بذارم گالریمو تمیز کنم.🤲


من زنده‌اممم.


تموم شددد


این سری که مقصدم دریا بود تصمیم دارم بخشی ازش رو توی شیشه‌ای بریزم و همراه خودم به خونه بیارم، اینجوری شاید کمتر دلتنگش بشم، شاید هم بیشتر دلم هوای دریا کنه.




یک‌روز بعد از چند سال کار و تلاش، همه چی رو جمع می‌کنم میرم یکی از شهرهای شمال، ترجیحا نزدیک جنگل، خونه‌ای کوچیک و نورگیر، با کلی گل و گیاه، چیدمانی صمیمی و ساده و آرامش‌بخش، سبک جدیدی از زندگی رو امتحان خواهم کرد.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.