چرا توجه به بعد شناختی دیپلماسی مهم است؟
آنچه ما در حوزه روابط بین الملل در قالب همکاری، رقابت، دوستی، دشمنی ... شاهدیم، حاصل چگونگی شناخت سیاستگزاران پیشین و فعلی نسبت به "خود" و "دیگری" است. خود این شناخت در خلاء شکل نگرفته، بلکه در محیط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تبلیغاتی شکل گرفته است. عوامل درونی و بیرونی ذهن، نوع شناخت را جهت داده و بر چگونگی تصمیم گیری و رفتار تاثیر گذاشته. این کنش و واکنش ذهن و عین همواره ادامه داشته و به نظر می رسد توقف ناپذیر باشد.
اگر یک رابطه سیاسی/اجتماعی بر پایه شناختی درستی استوار باشد قاعدتا باید برای طرفین سودمند باشد و نه پرهزینه. تنها در عراق، ترامپ مدعی بود که "ما هفت تریلیون دلار به خود هزینه تحمیل کردیم و هیچ نتیجه ای نگرفتیم." در ایران اغلب بحث می شود که مذاکره هزینه مند است و کمتر کسی می پرسد که رویارویی چطور؟ آیا بازیگران درگیر در منازعات منطقه ای و بین المللی هیچ راه دیگری جز راهی که پیموده اند، نداشته و ندارند؟ آیا تصمیمات طرفهای درگیر در منازعات بر اساس مبانی شناختی درستی صورت می پذیرد؟
تمامی تصمیمات بشر از چگونگی شناخت متاثر است. بخش قابل توجهی از هزینه هایی که کشورها در روابط خارجی متحمل می شوند، ناشی از چگونگی شناخت آنها نسبت به یکدیگر است. رد پای سوگیریهای شناختی در رقابتهای تسلیحاتی، منازعات سیاسی و نظامی، جنگهای داخلی، رقابتهای اقتصادی و برخوردهای نظامی پرهزینه دیده می شود. با توجه به اهمیت موضوع، تاثیر شناخت و سوگیریهای شناختی بر تصمیمات هر چقدر هم که باشد ارزش مطالعه و بررسی بیشتر دارد.
در این بحث سوالات زیادی مطرح است. فکر یا عقیده یا پندار چگونه شکل می گیرد؟ چه رابطه ای میان شناخت (افکار و عقاید) با رفتار وجود دارد؟ احساسات چه تاثیری بر تصمیم و رفتار دارند؟ اینها سوالات پیچیده ای است و از قدیم الایام در علوم مختلف مورد بحث بوده است. فلسفه، تاریخ، بیولوژی، دین، روانشناسی، نوروساینس و ... تلاش داشته اند به این پرسش پاسخ دهند. هر یک از آنها مبنای رفتار و تصمیم گیری بشر را در حوزه مطالعاتی خود جستجو می کند.
در کمتر نشستی است که این مطلب مطرح نشود که ما " ما فلان کشور یا موضوع را به خوبی نمی شناسیم." آیا نمی توان گفت که بسیاری از کنشهای پرهزینه در حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل نیز (مثل حوزه اقتصادی و اجتماعی و یا فردی) نتیجه عدم شناخت یا شناخت نادرست و یا متاثر از سوگیریهای و تعصبات شناختی است؟ برای پاسخگویی به این پرسش باید مبانی تصمیم گیری و رفتاری انسان را بیشتر مورد کندوکاو قرار داد. رفتار انسان با کنش شروع نمی شود بلکه کنش یک مرحله پیشینی دارد و آن شناختی است که کنش را جهت می دهد که آن نیز می تواند نتیجه چگونگی شناخت و کنش و واکنشهای پیشین باشد. لذا همیشه این سوال قابل طرح است که نقطه شروع کجاست؟
بحث شناخت، سوگیریهای آن و تاثیر آنها بر رفتار یک بحث بسیار گسترده ای است. همچنانکه از نمودار ذیل پیداست، سوگیریهای شناختی بسیار متنوع و متکثرند. در اینجا تلاش می شود به تدریج به بحث شناخت و سوگیریهای شناختی تاثیر گذار بر دیپلماسی پرداخته شده است. هدف این مقاله بررسی اولیه این موضوع است تا دریابد تا چه حد سوگیرهای شناختیCognitive Biases می توانند در توضیح علل احتمالی تداوم روابط دوستانه یا خصمانه میان کشورها نقش داشته باشند.
آنچه ما در حوزه روابط بین الملل در قالب همکاری، رقابت، دوستی، دشمنی ... شاهدیم، حاصل چگونگی شناخت سیاستگزاران پیشین و فعلی نسبت به "خود" و "دیگری" است. خود این شناخت در خلاء شکل نگرفته، بلکه در محیط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تبلیغاتی شکل گرفته است. عوامل درونی و بیرونی ذهن، نوع شناخت را جهت داده و بر چگونگی تصمیم گیری و رفتار تاثیر گذاشته. این کنش و واکنش ذهن و عین همواره ادامه داشته و به نظر می رسد توقف ناپذیر باشد.
اگر یک رابطه سیاسی/اجتماعی بر پایه شناختی درستی استوار باشد قاعدتا باید برای طرفین سودمند باشد و نه پرهزینه. تنها در عراق، ترامپ مدعی بود که "ما هفت تریلیون دلار به خود هزینه تحمیل کردیم و هیچ نتیجه ای نگرفتیم." در ایران اغلب بحث می شود که مذاکره هزینه مند است و کمتر کسی می پرسد که رویارویی چطور؟ آیا بازیگران درگیر در منازعات منطقه ای و بین المللی هیچ راه دیگری جز راهی که پیموده اند، نداشته و ندارند؟ آیا تصمیمات طرفهای درگیر در منازعات بر اساس مبانی شناختی درستی صورت می پذیرد؟
تمامی تصمیمات بشر از چگونگی شناخت متاثر است. بخش قابل توجهی از هزینه هایی که کشورها در روابط خارجی متحمل می شوند، ناشی از چگونگی شناخت آنها نسبت به یکدیگر است. رد پای سوگیریهای شناختی در رقابتهای تسلیحاتی، منازعات سیاسی و نظامی، جنگهای داخلی، رقابتهای اقتصادی و برخوردهای نظامی پرهزینه دیده می شود. با توجه به اهمیت موضوع، تاثیر شناخت و سوگیریهای شناختی بر تصمیمات هر چقدر هم که باشد ارزش مطالعه و بررسی بیشتر دارد.
در این بحث سوالات زیادی مطرح است. فکر یا عقیده یا پندار چگونه شکل می گیرد؟ چه رابطه ای میان شناخت (افکار و عقاید) با رفتار وجود دارد؟ احساسات چه تاثیری بر تصمیم و رفتار دارند؟ اینها سوالات پیچیده ای است و از قدیم الایام در علوم مختلف مورد بحث بوده است. فلسفه، تاریخ، بیولوژی، دین، روانشناسی، نوروساینس و ... تلاش داشته اند به این پرسش پاسخ دهند. هر یک از آنها مبنای رفتار و تصمیم گیری بشر را در حوزه مطالعاتی خود جستجو می کند.
در کمتر نشستی است که این مطلب مطرح نشود که ما " ما فلان کشور یا موضوع را به خوبی نمی شناسیم." آیا نمی توان گفت که بسیاری از کنشهای پرهزینه در حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل نیز (مثل حوزه اقتصادی و اجتماعی و یا فردی) نتیجه عدم شناخت یا شناخت نادرست و یا متاثر از سوگیریهای و تعصبات شناختی است؟ برای پاسخگویی به این پرسش باید مبانی تصمیم گیری و رفتاری انسان را بیشتر مورد کندوکاو قرار داد. رفتار انسان با کنش شروع نمی شود بلکه کنش یک مرحله پیشینی دارد و آن شناختی است که کنش را جهت می دهد که آن نیز می تواند نتیجه چگونگی شناخت و کنش و واکنشهای پیشین باشد. لذا همیشه این سوال قابل طرح است که نقطه شروع کجاست؟
بحث شناخت، سوگیریهای آن و تاثیر آنها بر رفتار یک بحث بسیار گسترده ای است. همچنانکه از نمودار ذیل پیداست، سوگیریهای شناختی بسیار متنوع و متکثرند. در اینجا تلاش می شود به تدریج به بحث شناخت و سوگیریهای شناختی تاثیر گذار بر دیپلماسی پرداخته شده است. هدف این مقاله بررسی اولیه این موضوع است تا دریابد تا چه حد سوگیرهای شناختیCognitive Biases می توانند در توضیح علل احتمالی تداوم روابط دوستانه یا خصمانه میان کشورها نقش داشته باشند.