(پنج از پنج)
اما ریشۀ مشکل کجاست؟ چرا چنین است؟ پس بیداری سیاسی و آزادی سیاسی که از اصول لیبرالیسم است چه میشود؟ مشکل دموکراتهای جزماندیش این است که یک فرایند «تکاملی» را نادیده یا ناچیز میانگارند یا نهایتاً راهحلهایی برای آن ارائه میدهند که چیزی مگر خوشبینیهای متوهمانه نیست. «بیداری سیاسی» هدف نهایی نیست، بلکه تازه شروع راه است ــ بهتر است بگویم شروع بدبختی است؛ «بدبختی ناگزیر» البته. بین «بیداری سیاسی» تا «بلوغ سیاسی» ممکن است چندین دهه یا حتی قرنی فاصله باشد. بگذارید مثالی بیاورم. قاسم معتمدی، کسی که سالهای ۵۶ تا ۵۷ چهاردهمین رئیس دانشگاه تهران بود، کار خود را در وزارت بهداری آغاز کرد. از معضلات بهداشتی و درمان در ایران این بود که مردم در هر نقطهای متأسفانه گرفتار انواع انگلها بودند. قاسم معتمدی جزو بهیاران جوانی بود که به اقتصانقاط کشور میرفتند، از مردم نمونۀ مدفوع میگرفتند و انگلهای منطقه را شناسایی و بعد درمان میکردند. سال ۱۳۲۴ این کار را در خطۀ تالش انجام میدادند. اما در اتفاقی عجیب مردم ــ گلاب به روی مبارکتان ــ از دادن قوطیِ مدفوع خود خودداری میکردند. قاسم معتمدی با پرسوجوهایی فهمید دلیل امتناع مردم از دادن نمونه مدفوع این است که اهالی منطقه فکر میکردند این کارشناسان دستگاههایی از تهران آوردهاند که مدفوع را زیر آن میگذارند و تماشا میکنند و از روی محتویات آن میفهمند فرد به چه کسی میخواهد رأی دهد. برای اینکه رأیشان فاش نشود، مدفوعشان را نمیدادند.
این واقعیتِ مردمی بود که برای تعیین سرنوشت کشور باید به آرایشان مراجعه میکردیم. منِ لیبرال چقدر باید جزماندیش و اُرتدوکس باشم که این کژکارکردیهای موجود در دموکراسی را ببینم و باز جزماندیشانه به دلیل ایدئولوژی مطلوبم از دموکراسی بُت بسازم؟ اگر درون آزادی سیاسی خطرهایی بزرگتر از فقدان آزادی سیاسی وجود داشته باشد، لیبرالِ آزادیخواه حق ندارد چشم به روی واقعیت ببندد و به دُگمها پافشاری کند ــ که اگر چنین کند مشخص میشود دغدغۀ راستین آزادی ندارد، بلکه سیاستزده میاندیشد و به جای درک عمیق حقیقت، دنبال جدل سیاسی است. به گمان من متأسفانه این عقلانیت، یعنی این نگاه انتقادیِ معقول به دموکراسی، به دلایل سیاسی زیر پا گذاشته میشود تا با ساختن دوگانههای خیر و شر نتایج سیاسی مطلوب حاصل آید. اما باید این دوگانهسازیهای مانوی را شکست و مزایا و معایب را نگریست.
بیتردید حاکم اقتدارگرا، حتی اگر نیکاندیش و خیرخواه باشد، همیشه «انگِ اقتدارگرایی» بر پیشانیاش خواهد ماند، اما باید دید در لوای این اقتدار چه چیزی ساخته است و او را بر اساس کارنامۀ نهاییاش داوری کرد. و باز بیتردید همیشه باید به دموکراسی به عنوان غایتی ارزشمند و اجتنابناپذیر نگریست؛ اما فاصله بین «بیداری سیاسی» تا «بلوغ سیاسی» را باید به رسمیت شناخت، برای آن راهکاری یافت و دست از جزماندیشی متعصبانه و سیاستبازانه برداشت. بین «بیداری» تا «بلوغ» سیاسی هزار خطر مهیب نهفته است که فقط نابینایی ایدئولوژیک باعث میشود فرد آنها را انکار کند. کیشِ شخصیت، یعنی پیشواپرستی، مذموم است، اما در مقابل معصومانگاریِ توده نیز جهل مرکب است. از توده باید ترسید؛ به ویژه تودۀ بیسواد و نالیبرال و ناروادار!
پس در این میان چاره چیست؟ چاره همان چیزی است که لیبرالیسم به ما میآموزد: لیبرالیسم به ما کمک میکند فاصلۀ بین «بیداری سیاسی» تا «بلوغ سیاسی» تودهها را با کمترین هزینه، خونریزی، توسعهستیزی، خرابکاری و سرمایهسوزی پشت سر بگذاریم.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اما ریشۀ مشکل کجاست؟ چرا چنین است؟ پس بیداری سیاسی و آزادی سیاسی که از اصول لیبرالیسم است چه میشود؟ مشکل دموکراتهای جزماندیش این است که یک فرایند «تکاملی» را نادیده یا ناچیز میانگارند یا نهایتاً راهحلهایی برای آن ارائه میدهند که چیزی مگر خوشبینیهای متوهمانه نیست. «بیداری سیاسی» هدف نهایی نیست، بلکه تازه شروع راه است ــ بهتر است بگویم شروع بدبختی است؛ «بدبختی ناگزیر» البته. بین «بیداری سیاسی» تا «بلوغ سیاسی» ممکن است چندین دهه یا حتی قرنی فاصله باشد. بگذارید مثالی بیاورم. قاسم معتمدی، کسی که سالهای ۵۶ تا ۵۷ چهاردهمین رئیس دانشگاه تهران بود، کار خود را در وزارت بهداری آغاز کرد. از معضلات بهداشتی و درمان در ایران این بود که مردم در هر نقطهای متأسفانه گرفتار انواع انگلها بودند. قاسم معتمدی جزو بهیاران جوانی بود که به اقتصانقاط کشور میرفتند، از مردم نمونۀ مدفوع میگرفتند و انگلهای منطقه را شناسایی و بعد درمان میکردند. سال ۱۳۲۴ این کار را در خطۀ تالش انجام میدادند. اما در اتفاقی عجیب مردم ــ گلاب به روی مبارکتان ــ از دادن قوطیِ مدفوع خود خودداری میکردند. قاسم معتمدی با پرسوجوهایی فهمید دلیل امتناع مردم از دادن نمونه مدفوع این است که اهالی منطقه فکر میکردند این کارشناسان دستگاههایی از تهران آوردهاند که مدفوع را زیر آن میگذارند و تماشا میکنند و از روی محتویات آن میفهمند فرد به چه کسی میخواهد رأی دهد. برای اینکه رأیشان فاش نشود، مدفوعشان را نمیدادند.
این واقعیتِ مردمی بود که برای تعیین سرنوشت کشور باید به آرایشان مراجعه میکردیم. منِ لیبرال چقدر باید جزماندیش و اُرتدوکس باشم که این کژکارکردیهای موجود در دموکراسی را ببینم و باز جزماندیشانه به دلیل ایدئولوژی مطلوبم از دموکراسی بُت بسازم؟ اگر درون آزادی سیاسی خطرهایی بزرگتر از فقدان آزادی سیاسی وجود داشته باشد، لیبرالِ آزادیخواه حق ندارد چشم به روی واقعیت ببندد و به دُگمها پافشاری کند ــ که اگر چنین کند مشخص میشود دغدغۀ راستین آزادی ندارد، بلکه سیاستزده میاندیشد و به جای درک عمیق حقیقت، دنبال جدل سیاسی است. به گمان من متأسفانه این عقلانیت، یعنی این نگاه انتقادیِ معقول به دموکراسی، به دلایل سیاسی زیر پا گذاشته میشود تا با ساختن دوگانههای خیر و شر نتایج سیاسی مطلوب حاصل آید. اما باید این دوگانهسازیهای مانوی را شکست و مزایا و معایب را نگریست.
بیتردید حاکم اقتدارگرا، حتی اگر نیکاندیش و خیرخواه باشد، همیشه «انگِ اقتدارگرایی» بر پیشانیاش خواهد ماند، اما باید دید در لوای این اقتدار چه چیزی ساخته است و او را بر اساس کارنامۀ نهاییاش داوری کرد. و باز بیتردید همیشه باید به دموکراسی به عنوان غایتی ارزشمند و اجتنابناپذیر نگریست؛ اما فاصله بین «بیداری سیاسی» تا «بلوغ سیاسی» را باید به رسمیت شناخت، برای آن راهکاری یافت و دست از جزماندیشی متعصبانه و سیاستبازانه برداشت. بین «بیداری» تا «بلوغ» سیاسی هزار خطر مهیب نهفته است که فقط نابینایی ایدئولوژیک باعث میشود فرد آنها را انکار کند. کیشِ شخصیت، یعنی پیشواپرستی، مذموم است، اما در مقابل معصومانگاریِ توده نیز جهل مرکب است. از توده باید ترسید؛ به ویژه تودۀ بیسواد و نالیبرال و ناروادار!
پس در این میان چاره چیست؟ چاره همان چیزی است که لیبرالیسم به ما میآموزد: لیبرالیسم به ما کمک میکند فاصلۀ بین «بیداری سیاسی» تا «بلوغ سیاسی» تودهها را با کمترین هزینه، خونریزی، توسعهستیزی، خرابکاری و سرمایهسوزی پشت سر بگذاریم.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی