(چهار از پنج)
آزادی چیزی مگر آزادی در برابر قدرت سیاسی نیست؛ آزادی همیشه آزادی در برابر حکومت/دولت است. هر چه حکومت بزرگتر باشد، آزادی کمتر است. یک نسبت ریاضیاتی روشن در اینجا وجود دارد:
[افزایش اختیارات حکومت = افزایش حجم حکومت = کاهش اختیارات فرد = کاهش آزادی فرد]
این یک اصل روشن و اثباتشده است که نمیتوان آن را زیر سؤال برد. کسانی هم که قصد دارند این معادله را زیر سوال ببرند، واقعیت معادله را زیر سوال نمیبرند، بلکه ارزش آن را زیر سوال میبرند؛ یعنی «فردیت» را مزمت میکنند؛ میگویند آزادیهای فردی اصلاً مهم نیست یا خوب نیست یا زیانبار است و فرد باید به نفع جامعه مهار شود (حال یا از منظر سوسیالیستی یا فاشیستی). اما اصل معادله را نمیتوانند انکار کنند. در اینجا کدام مرام سیاسی است که تمام هموغم خود را بر کوچک نگه داشتن دولت (یعنی بسط آزادیهای فردی) و دفاع از فرد در برابر جمع و دولت گذاشته است؟ جواب روشن «لیبرالیسمِ کلاسیک» (یعنی لیبرالیسم، پیش از انحراف دولتگرایانۀ آن به سمت چپ). تنها ارزشهای لیبرال است که میتواند محتوای دموکراسی را ــ چه در نظم مشروطه و چه در نظم جمهوری ــ تضمین کند؛ تازه آن هم تضمینِ نسبی است و در جامعه تضمین مطلق وجود ندارد. در واقع، لیبرالیسم صرفاً مانند «سدبند» عمل میکند؛ «مسیل» و «سدبند» میسازد تا وقتی سیل آمد جلوی تخریبگری آن را بگیرد. اما هیچگاه نمیتوان با اطمینان گفت سیلی خانمانافکن دیگر نخواهد آمد. ضمانتهای لیبرال مجموعه ابزارهایی برای جلوگیری از هیولازایی است و طبعاً قوت این ضمانتها بستگی به عمق و نفوذ لیبرالیسم در جامعه دارد.
شکوائیهای که من علیه چپها اقامه میکنم این است که از زمان «بیداری سیاسی» تودهها در ایران، با تخریب ارزشهای لیبرال، تمام سدبندها را ویران کردند. نویسندگان و مترجمان و بهاصطلاح روشنفکران چپ با تخریب لیبرالیسم بر شاخه نشستند و بُن بریدند. با لجنمال کردن لیبرالیسم دریچههای تنفس جامعه را گل گرفتند و جادهصافکن مصائب بعدی شدند ــ و چپ متأسفانه همچنان بر همین سیاق عمل میکند و قصد ندارد با لیبرالیسم آشتی کند؛ حتی امروز که فهمیده است لنینیسم خریداری ندارد و به جای آن سوسیالدموکراسی سر نیزه کرده و از اسکاندیناوی بهشتی موعود ساخته است.
اما بیایید به دور از حب و بغض در این مثالِ روشن تأمل کنیم. همۀ ما با احساساتی متناقض، گاه با رشک و گاه با نفرت، به پیشرفتهای کشورهای خلیج فارس مینگریم. این کشورها دموکراسی ندارند ــ و قطعاً در این زمینه دچار یک عقبماندگی انکارناپذیرند. اما بیایید سیاستبازی را کنار بگذاریم و ــ به تعبیر عامیانه ــ راستوحسینی به این پرسش فکر کنیم: اگر از فردا در عربستان و امارات دموکراسی برقرار شود چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ یعنی اگر جامعه پولیتیزه (سیاسی) شود و به جای اینکه امیران و ملکها و حلقۀ بستۀ خاندانیشان تصمیمگیرندۀ نهایی امور باشند، سرنوشت به دست احزاب سپرده شود، چه اتفاقی میافتد؟ البته ابتدا قدری طول میکشد تا جامعه بیدار شود و بعد میتوان حدس زد احزاب و جریانهایی سر برخواهند آورد که مسیری صدوهشتاد درجه معکوس حاکمان فعلی در پیش خواهند گرفت. بنیادگرایان سر میرسند؛ مخالفان غرب و دشمنان مصرفگرایی؛ دشمنان اسرائیل و هوداران پیادهسازی شریعت در تمام شئون زندگی بر کرسیهای تصمیمگیری تکیه میزنند. ما نمیدانیم زور این گروههای مدرنیتهستیز چقدر خواهد بود، اما میدانیم که اگر مسیر توسعۀ این کشورها متوقف یا معکوس نشود، دستکم با چالشهای بسیار جدی روبرو خواهد شد.
نمیخواهم نتیجه بگیرم «دموکراسی بد است و اقتدارگرایی خوب است»؛ هرگز! میخواهم فقط «واقعیت را به رسمیت بشناسیم و دیدی نسبی به دموکراسی پیدا کنیم». حاکمیت اقتدارگرا به معنای «فقدان آزادی سیاسی است»، اما جامعۀ نالیبرال نیز وقتی پولیتیزه میشود و بیداری سیاسی مییابد، معانی بسیار تیرهوتاری را میتواند با خود به همراه میآورد که ممکن است از آن فقدان آزادی سیاسی بسیار خطرناکتر باشد. حال باید نتیجه بگیریم اقتدارگرایی خوب است؟ هرگز! بلکه باید نتیجه بگیریم نگاه واقعبینانه به محتوای جامعه و کارکردهای دموکراسی داشته باشیم و بدانیم جامعۀ نالیبرال از حاکم اقتدارگرا خطرناکتر است ــ یا دستکم همانقدر خطرناک است.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
آزادی چیزی مگر آزادی در برابر قدرت سیاسی نیست؛ آزادی همیشه آزادی در برابر حکومت/دولت است. هر چه حکومت بزرگتر باشد، آزادی کمتر است. یک نسبت ریاضیاتی روشن در اینجا وجود دارد:
[افزایش اختیارات حکومت = افزایش حجم حکومت = کاهش اختیارات فرد = کاهش آزادی فرد]
این یک اصل روشن و اثباتشده است که نمیتوان آن را زیر سؤال برد. کسانی هم که قصد دارند این معادله را زیر سوال ببرند، واقعیت معادله را زیر سوال نمیبرند، بلکه ارزش آن را زیر سوال میبرند؛ یعنی «فردیت» را مزمت میکنند؛ میگویند آزادیهای فردی اصلاً مهم نیست یا خوب نیست یا زیانبار است و فرد باید به نفع جامعه مهار شود (حال یا از منظر سوسیالیستی یا فاشیستی). اما اصل معادله را نمیتوانند انکار کنند. در اینجا کدام مرام سیاسی است که تمام هموغم خود را بر کوچک نگه داشتن دولت (یعنی بسط آزادیهای فردی) و دفاع از فرد در برابر جمع و دولت گذاشته است؟ جواب روشن «لیبرالیسمِ کلاسیک» (یعنی لیبرالیسم، پیش از انحراف دولتگرایانۀ آن به سمت چپ). تنها ارزشهای لیبرال است که میتواند محتوای دموکراسی را ــ چه در نظم مشروطه و چه در نظم جمهوری ــ تضمین کند؛ تازه آن هم تضمینِ نسبی است و در جامعه تضمین مطلق وجود ندارد. در واقع، لیبرالیسم صرفاً مانند «سدبند» عمل میکند؛ «مسیل» و «سدبند» میسازد تا وقتی سیل آمد جلوی تخریبگری آن را بگیرد. اما هیچگاه نمیتوان با اطمینان گفت سیلی خانمانافکن دیگر نخواهد آمد. ضمانتهای لیبرال مجموعه ابزارهایی برای جلوگیری از هیولازایی است و طبعاً قوت این ضمانتها بستگی به عمق و نفوذ لیبرالیسم در جامعه دارد.
شکوائیهای که من علیه چپها اقامه میکنم این است که از زمان «بیداری سیاسی» تودهها در ایران، با تخریب ارزشهای لیبرال، تمام سدبندها را ویران کردند. نویسندگان و مترجمان و بهاصطلاح روشنفکران چپ با تخریب لیبرالیسم بر شاخه نشستند و بُن بریدند. با لجنمال کردن لیبرالیسم دریچههای تنفس جامعه را گل گرفتند و جادهصافکن مصائب بعدی شدند ــ و چپ متأسفانه همچنان بر همین سیاق عمل میکند و قصد ندارد با لیبرالیسم آشتی کند؛ حتی امروز که فهمیده است لنینیسم خریداری ندارد و به جای آن سوسیالدموکراسی سر نیزه کرده و از اسکاندیناوی بهشتی موعود ساخته است.
اما بیایید به دور از حب و بغض در این مثالِ روشن تأمل کنیم. همۀ ما با احساساتی متناقض، گاه با رشک و گاه با نفرت، به پیشرفتهای کشورهای خلیج فارس مینگریم. این کشورها دموکراسی ندارند ــ و قطعاً در این زمینه دچار یک عقبماندگی انکارناپذیرند. اما بیایید سیاستبازی را کنار بگذاریم و ــ به تعبیر عامیانه ــ راستوحسینی به این پرسش فکر کنیم: اگر از فردا در عربستان و امارات دموکراسی برقرار شود چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ یعنی اگر جامعه پولیتیزه (سیاسی) شود و به جای اینکه امیران و ملکها و حلقۀ بستۀ خاندانیشان تصمیمگیرندۀ نهایی امور باشند، سرنوشت به دست احزاب سپرده شود، چه اتفاقی میافتد؟ البته ابتدا قدری طول میکشد تا جامعه بیدار شود و بعد میتوان حدس زد احزاب و جریانهایی سر برخواهند آورد که مسیری صدوهشتاد درجه معکوس حاکمان فعلی در پیش خواهند گرفت. بنیادگرایان سر میرسند؛ مخالفان غرب و دشمنان مصرفگرایی؛ دشمنان اسرائیل و هوداران پیادهسازی شریعت در تمام شئون زندگی بر کرسیهای تصمیمگیری تکیه میزنند. ما نمیدانیم زور این گروههای مدرنیتهستیز چقدر خواهد بود، اما میدانیم که اگر مسیر توسعۀ این کشورها متوقف یا معکوس نشود، دستکم با چالشهای بسیار جدی روبرو خواهد شد.
نمیخواهم نتیجه بگیرم «دموکراسی بد است و اقتدارگرایی خوب است»؛ هرگز! میخواهم فقط «واقعیت را به رسمیت بشناسیم و دیدی نسبی به دموکراسی پیدا کنیم». حاکمیت اقتدارگرا به معنای «فقدان آزادی سیاسی است»، اما جامعۀ نالیبرال نیز وقتی پولیتیزه میشود و بیداری سیاسی مییابد، معانی بسیار تیرهوتاری را میتواند با خود به همراه میآورد که ممکن است از آن فقدان آزادی سیاسی بسیار خطرناکتر باشد. حال باید نتیجه بگیریم اقتدارگرایی خوب است؟ هرگز! بلکه باید نتیجه بگیریم نگاه واقعبینانه به محتوای جامعه و کارکردهای دموکراسی داشته باشیم و بدانیم جامعۀ نالیبرال از حاکم اقتدارگرا خطرناکتر است ــ یا دستکم همانقدر خطرناک است.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی