(دو از پنج)
نقد اول من این است که بخشی از دموکراتها به دموکراسی تقدس بخشیدهاند؛ یعنی آن را به عنوان اصلی جزمی، مقدس، همیشهدرست، خدشهناپذیر بر سریری زرین نشاندهاند و فارغ از کارکردها به همه فرمان میدهند در برابر بتشان زانو بزنند. اما هر تاریخخواندهای خیلی زود نسبت به این بُت اعظم مردد میشود. نه آنکه درستی آن را زیر سوال ببرد، بلکه حس میکند واقعیتهای دموکراتیک از نوع دودوتا چهارتا نیست که بتوان چشمبسته و با قلبی مطمئن به آن تن داد. میفهمد از این نظام صوری میتواند چیزهایی درآید که ممکن است اتفاقاً پیش از همه همان کسانی را قربانی کند که خود از دموکراسی بت ساختهاند. اما عجیبتر اینکه این «خودقربانیسازی» هم باعث نمیشود این دموکراتهای جزماندیش به خاطر خودشان هم که شده در اصول دگماتیکشان بازنگری کنند ــ نه که به دموکراسی بیایمان شوند، بلکه صرفاً از بتانگاری آن دست شویند. در مورد تاریخ معاصر ایران، بارزترین گروهی که نماد این خودقربانیسازی است جریانی است که خود را «جبهۀ ملی» مینامید. جبهۀ ملی نمونۀ یک جریان سیاسی است که نگاه جزماندیشانهاش به دموکراسی باعث شد خودش قربانی شود. برای باز کردن این مورد، باید وارد بحث و واکاوی تاریخی شوم که از این نوشتار بیرون است، اما حتماً در جای خود میتوانم این فرایند خودقربانیسازی را مفصل شرح دهم. دربارۀ چپهای پیشاپنجاهوهفتی هم اصلاً جایی برای صحبت و ذکر نمونه نیست، زیرا آنها اصلاً «دموکرات» نبودند، بلکه دنبال رؤیاهای لنینیستی، استالینیتی، مائوئیستی، کاستریستی و خوجهئیستیِ سوویِتی خود بودند که هیچ ارتباطی با دموکراسی نداشت؛ بلکه اتفاقاً در نگرش آنها «دموکراسی» نوعی دیکتاتوری ناپیدای بورژوایی بود که همراه با جامعۀ بورژوایی باید زیر فرمانروایی پرولتاریا ــ و بعد جامعۀ بیطبقه ــ دفن میشد.
دموکراتهای جزماندیش با پافشاری بر دموکراسی گاه صرفاً مشغول بافتن طناب دار خویشند ــ به معنای استعاری. پس مسئله در اینجا چیست؟ مسئله در اینجا این است که ذات دموکراسی صوری است و در مورد محتوای تولیدشده در خود بیطرف یا بیاعتناست ــ و اصلاً باید بیطرف باشد ــ و در نتیجه دموکراتها نمیتوانند نظارت مطمئنی بر خروجی نظم دموکراتیک داشته باشند؛ مگر در مواردِ حادی که در تضاد آشکار با قانوناساسی است ــ که آنهم معلوم نیست کاری از دست دموکراسی برآید و چهبسا دموکراسی فرایندهای ضدقانوناساسی را تسهیل کند، به جای آنکه مسدود کند. اینجا لازم است وقفهای به بحث بدهم و پرانتزی باز کنم؛ پرانتزی بسیار مهم و حیاتی:
دموکراتهای جزماندیش در اینجا مرتکب مغالطهای میشوند تا هم دهان منتقدان را ببندند و هم در گوش شنوندگان چوبپنبه بگذارند. یعنی چه؟ یعنی در اینجا نقد دموکراسی و کلاً مسئلۀ دموکراسی را منطبق میکنند بر دوگانۀ پرتنشِ «سلطنتطلبی و جمهوریخواهی»؛ و بیدرنگ هم در یک جهش نادرست دیگر آن را تبدیل میکنند به دوگانۀ «دیکتاتوری و دموکراسی». این مغالطهای فاحش است! دموکراسی هم میتواند در جمهوری پوچ باشد و هم میتواند در نظام سلطنتی توخالی باشد. دموکراسی اگر قرار باشد میوۀ زهرآلود بدهد، هم در نظم سلطنتی میتواند چنین کند و هم در نظم جمهوری. نقد دموکراسی را نمیتوان در دوگانۀ سلطنتـجمهوری چپاند. یک جمهوری میتواند دموکراسی کارآمدی داشته باشد، ممکن هم هست در آن، از ابزارهای صوری دموکراتیک صرفاً برای فروپوشاندن دیکتاتوری استفاده شود؛ و در طرف مقابل، نظم پادشاهی نیز هم میتواند دموکراتیک باشد، و هم میتواند یک دموکراسی صوری و نمایشی برای اجرای منویات شاه در آن برقرار باشد. دموکراتهای جزماندیش در این اختلال مقولاتی از جمهوری بت میسازند و منتقد دموکراسی را ــ که اتفاقاً نگران آزادی و منتقد دیکتاتوری است ــ طرفدار دیکتاتوری جلوه میدهند و او به کرنش در برابر خدایگان جمهوریشان وامیدارند؛ اگر که میخواهد آماج برچسب قرار نگیرد. پس نقد دموکراسی را نباید بُرد در قالب دوگانۀ جمهوری و پادشاهی. پرانتز بسته.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
نقد اول من این است که بخشی از دموکراتها به دموکراسی تقدس بخشیدهاند؛ یعنی آن را به عنوان اصلی جزمی، مقدس، همیشهدرست، خدشهناپذیر بر سریری زرین نشاندهاند و فارغ از کارکردها به همه فرمان میدهند در برابر بتشان زانو بزنند. اما هر تاریخخواندهای خیلی زود نسبت به این بُت اعظم مردد میشود. نه آنکه درستی آن را زیر سوال ببرد، بلکه حس میکند واقعیتهای دموکراتیک از نوع دودوتا چهارتا نیست که بتوان چشمبسته و با قلبی مطمئن به آن تن داد. میفهمد از این نظام صوری میتواند چیزهایی درآید که ممکن است اتفاقاً پیش از همه همان کسانی را قربانی کند که خود از دموکراسی بت ساختهاند. اما عجیبتر اینکه این «خودقربانیسازی» هم باعث نمیشود این دموکراتهای جزماندیش به خاطر خودشان هم که شده در اصول دگماتیکشان بازنگری کنند ــ نه که به دموکراسی بیایمان شوند، بلکه صرفاً از بتانگاری آن دست شویند. در مورد تاریخ معاصر ایران، بارزترین گروهی که نماد این خودقربانیسازی است جریانی است که خود را «جبهۀ ملی» مینامید. جبهۀ ملی نمونۀ یک جریان سیاسی است که نگاه جزماندیشانهاش به دموکراسی باعث شد خودش قربانی شود. برای باز کردن این مورد، باید وارد بحث و واکاوی تاریخی شوم که از این نوشتار بیرون است، اما حتماً در جای خود میتوانم این فرایند خودقربانیسازی را مفصل شرح دهم. دربارۀ چپهای پیشاپنجاهوهفتی هم اصلاً جایی برای صحبت و ذکر نمونه نیست، زیرا آنها اصلاً «دموکرات» نبودند، بلکه دنبال رؤیاهای لنینیستی، استالینیتی، مائوئیستی، کاستریستی و خوجهئیستیِ سوویِتی خود بودند که هیچ ارتباطی با دموکراسی نداشت؛ بلکه اتفاقاً در نگرش آنها «دموکراسی» نوعی دیکتاتوری ناپیدای بورژوایی بود که همراه با جامعۀ بورژوایی باید زیر فرمانروایی پرولتاریا ــ و بعد جامعۀ بیطبقه ــ دفن میشد.
دموکراتهای جزماندیش با پافشاری بر دموکراسی گاه صرفاً مشغول بافتن طناب دار خویشند ــ به معنای استعاری. پس مسئله در اینجا چیست؟ مسئله در اینجا این است که ذات دموکراسی صوری است و در مورد محتوای تولیدشده در خود بیطرف یا بیاعتناست ــ و اصلاً باید بیطرف باشد ــ و در نتیجه دموکراتها نمیتوانند نظارت مطمئنی بر خروجی نظم دموکراتیک داشته باشند؛ مگر در مواردِ حادی که در تضاد آشکار با قانوناساسی است ــ که آنهم معلوم نیست کاری از دست دموکراسی برآید و چهبسا دموکراسی فرایندهای ضدقانوناساسی را تسهیل کند، به جای آنکه مسدود کند. اینجا لازم است وقفهای به بحث بدهم و پرانتزی باز کنم؛ پرانتزی بسیار مهم و حیاتی:
دموکراتهای جزماندیش در اینجا مرتکب مغالطهای میشوند تا هم دهان منتقدان را ببندند و هم در گوش شنوندگان چوبپنبه بگذارند. یعنی چه؟ یعنی در اینجا نقد دموکراسی و کلاً مسئلۀ دموکراسی را منطبق میکنند بر دوگانۀ پرتنشِ «سلطنتطلبی و جمهوریخواهی»؛ و بیدرنگ هم در یک جهش نادرست دیگر آن را تبدیل میکنند به دوگانۀ «دیکتاتوری و دموکراسی». این مغالطهای فاحش است! دموکراسی هم میتواند در جمهوری پوچ باشد و هم میتواند در نظام سلطنتی توخالی باشد. دموکراسی اگر قرار باشد میوۀ زهرآلود بدهد، هم در نظم سلطنتی میتواند چنین کند و هم در نظم جمهوری. نقد دموکراسی را نمیتوان در دوگانۀ سلطنتـجمهوری چپاند. یک جمهوری میتواند دموکراسی کارآمدی داشته باشد، ممکن هم هست در آن، از ابزارهای صوری دموکراتیک صرفاً برای فروپوشاندن دیکتاتوری استفاده شود؛ و در طرف مقابل، نظم پادشاهی نیز هم میتواند دموکراتیک باشد، و هم میتواند یک دموکراسی صوری و نمایشی برای اجرای منویات شاه در آن برقرار باشد. دموکراتهای جزماندیش در این اختلال مقولاتی از جمهوری بت میسازند و منتقد دموکراسی را ــ که اتفاقاً نگران آزادی و منتقد دیکتاتوری است ــ طرفدار دیکتاتوری جلوه میدهند و او به کرنش در برابر خدایگان جمهوریشان وامیدارند؛ اگر که میخواهد آماج برچسب قرار نگیرد. پس نقد دموکراسی را نباید بُرد در قالب دوگانۀ جمهوری و پادشاهی. پرانتز بسته.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی