.
🔰تمثیلی برای زبان حالِ ما با دولت نگونبختِ پزشکیان
شبی که در سیاهچادر خان، زیر چراغی پیهسوز نشسته بودیم، و دختران خان را یکان یکان به ما نمایاندند؛ یکی از آن دیگری نیکروتر، و به جامهای زربفت آراستهتر، و با ابروانی کمانی از دیگری تودلبروتر!!
توافق که حاصل شد، و جشن و سرور که پایان گرفت و آفتاب بر دشتی که چادرهای ایل را بر بسیط آن ابتناء کرده بودند، تابید و شب دیجور، برقع از رو گرفت و حقیقت نمایان شد؛ نو عروسی را که سوار بر اسب کهر کرده تا راهیِ دیار سفلی شویم، روانی نژند و رویی زردفام داشت. از اینرو بود که از سر بیچارگی فریادی به آسمان بلند کرده و از بختِ برگشتهی خویش به خدایِ بیپناهان شکوِه کردیم و شکایت برِ دوست بردیم. این تمثیلِ لطیف، حکایت ما با دولت پزشکیان است.
✍غلامرضا علیزاده
@tahlilvarasad
🔰تمثیلی برای زبان حالِ ما با دولت نگونبختِ پزشکیان
شبی که در سیاهچادر خان، زیر چراغی پیهسوز نشسته بودیم، و دختران خان را یکان یکان به ما نمایاندند؛ یکی از آن دیگری نیکروتر، و به جامهای زربفت آراستهتر، و با ابروانی کمانی از دیگری تودلبروتر!!
توافق که حاصل شد، و جشن و سرور که پایان گرفت و آفتاب بر دشتی که چادرهای ایل را بر بسیط آن ابتناء کرده بودند، تابید و شب دیجور، برقع از رو گرفت و حقیقت نمایان شد؛ نو عروسی را که سوار بر اسب کهر کرده تا راهیِ دیار سفلی شویم، روانی نژند و رویی زردفام داشت. از اینرو بود که از سر بیچارگی فریادی به آسمان بلند کرده و از بختِ برگشتهی خویش به خدایِ بیپناهان شکوِه کردیم و شکایت برِ دوست بردیم. این تمثیلِ لطیف، حکایت ما با دولت پزشکیان است.
✍غلامرضا علیزاده
@tahlilvarasad