بدونِ شِکَر


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


چیزهایی می‌نویسم، نوشتن بلد نیستم. یکی از میلیون‌ها. پست‌ها از تجربیات زیسته‌ام هستند. اگر سکس یا خشونت آزارت می‌دهد، دنبالم نکن.
/ب.ش.

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


بهبودی از آسیب تکلیف مدرسه یا مسابقه نیست. اگر بیشتر از چیزی که فکر می‌کردی طول کشید، احساس گناه نکن.
@sugarffrree


تعیین حد و حدود برای دیگران یعنی دوست داشتنِ خودت. شاید آن‌ها برنجند و این اهمیتی ندارد. مهم این است که خودت نرنجی.
@sugarffrree


تاکید کرد که به «آرامش درونی» رسیده. مطمئن شدم آدمی درمانده است. حدس می‌زنم بعضی شب‌ها گریه کند.
@sugarffrree


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
تقلّا بدترین حال یک انسان است. وقتی سعی در اثبات داری، زور می‌زنی. اصرار می‌کنی.
-ویدئو از اینستاگرام است. مرد را نمی‌شناسم.
@sugarffrree


دغدغه‌ات فقط یک چیز است: عبور و تجربه. از کنار هر اتفاق می‌گذری و سهمت را از آن برمی‌داری؛ از لذت، از هیجان، غم یا از رنج. این‌گونه، پس از هر واقعه هر ثانیه طوری می‌گذرد که شبیه ثانیه‌ی قبل نیست. و تجربه یعنی همین: ردّی که روی تنت می‌گذارد، و بعدش جرأت عبور از راهی تازه را به تو می‌دهد. گاهی وانمود می‌کنی که بی‌رد از واقعه گذشته‌ای، اما فقط خودت می‌دانی که پس از هر عبور، به اندازه همان واقعه سنگین‌تر شده‌ای.
@sugarffrree


آدمها تو را به انجام‌داده‌هایت، می‌شناسند.
اما تو خودت را به کارهایی می‌شناسی، که می‌توانستی و نکردی.
دست‌آوردهایی که نساختی، آدمهایی که قیدشان را زدی، روابطی که بی‌خیال‌شان شدی.
هرچه که به «آن» نه گفتی.
@sugarffrree


یک حدس محتمل این‌که، احمقی است دچار اختلالِ «شخصیت نمایشی». از این‌ها که می‌پرسند چرا سیگار می‌کشی؟ چرا کوه نمی‌روی؟ و گوه خوردن‌هایی مشابه. او مثالی از این ادعاست که کتاب خواندن منجر به تولید بینش نمی‌شود. عکس را در تویتر دیدم. گویا در یک تاکسی اینترنتی گرفته شده.
پ.ن. اختلال شخصیت نمایشی (Histrionic Personality Disorder) نوعی اختلال شخصیتی است که در آن فرد به شدت نیازمند توجه دیگران است، رفتارهای احساسی اغراق‌آمیز و نمایش‌گونه از خود نشان می‌دهد و اغلب برای جلب توجه دست به رفتارهای دراماتیک یا تحریک‌آمیز می‌زند. این اختلال معمولاً با تمایل به پذیرش و تأیید دیگران و عدم تحمل انتقاد همراه است. (از ویکی‌پدیا)
@sugarffrree


ایده رابطه فقط به دلیل «کمک به یک انسان دیگر» غیرعملی و مسموم است. نکته این‌که، اگر رابطه بده-بستان (نه لزوما با حساب و دفتر، امّا لزوما دوطرفه) نباشد، دیر یا زود مسموم خواهد شد. آدم‌ها را با چنین رابطه‌ای خراب نکنید. اگر چنین کردید خودتان را سرزنش کنید نه آن‌ها را.
@sugarffrree


معمولا وقتی دقیق‌تر می‌شوی؛ آدم‌ها بدبخت، آسیب‌دیده یا مظلوم نیستند. صرفا کیری هستند. این باعث تاسف است.
@sugarffrree


زندگی با فکت‌ها و نه عقاید شکل می‌گیرد. ساده‌تر این‌که مهم نیست چه فکر می‌کنی، مهم این است ‌که کجا ایستاده‌ای.
@sugarffrree


آدمی که می‌گوید «به من مربوط نیست، ولی …»، احتمالا تمایل به گوه خوردن دارد.
@sugarffrree


-بابتش پشیمان هستی؟ بله
‏-اگر به گذشته برگردی، دوباره انجامش می‌دهی؟ شاید.
@sugarffrree


آدم‌ها مصرف می‌شوند و‌ به پایان می‌رسند. این دراماتیک یا ظالمانه نیست، روزمره است. اگر انسانی را مصرف کرده‌ای، یا با خودت چنین کرده‌اند؛ بدان که وقتِ فاصله گرفتن از او است.
@sugarffrree


روزمره او عالی یا خیلی بد نبود، با این وجود مشکلی در این مورد وجود داشت. او تمام زندگی‌اش را به چیزی گنگ و نافهمیدنی به اسم «معنویت» گره زده بود. اگر شعری را دوست داشت لابد در آن معنویت بود. اگر نویسنده‌ای از نظرش خوب بود، اهل معنویت هم می‌شد. اگر از شهری به دلیل آب‌ و هوا و غذا لذت می‌برد بابت صفا و معنویتش بود. مادرش هم یک مادر نبود، عصاره معنویت بود. او حتا موقع خوردن کشک بادمجان معنویت را رها نمی‌کرد، چشمش به نان سنگک می‌افتاد و تونلی می‌زد به سنت و تهش می‌رسید به معنویت. این تظاهر او را پوچ کرده بود. او احمق به نظر می‌رسید. شاید اگر فقط زندگی‌اش را می‌کرد، معنویت -آنجا که لازم و مفید بود- جایش را در زندگی‌اش باز می‌کرد.
@sugarffrree


از سر کار برمی‌گردند خانه‌‌شان. هر کدام برنامه‌‌ای برای شب در سر دارد. برخی دوست دارند سریال ببیند، دیگرانی غذا سفارش می‌دهند یا با دوستی معاشرت می‌کنند.
بعضی‌ها بی‌قرارترند، حتی بدون اینکه کسی در خانه منتظرشان باشد. این‌ها بیشتر از دیگران عجله دارند. سبقت می‌گیرند و بوق می‌زنند. انگار آدم‌هایی که تنهاترند، برای رسیدن بیشتر عجله دارند.
@sugarffrree


کامبیز مشت کوبید روی میز کافه، بعد گفت: «خسته‌ام دیگه! می‌خوام برم آلمان. پناهنده می‌شم. چند ماه کمپ، اذیت، هرچی، بعد راحتم یه عمر.» قلی پرسید: «پلن داری؟ پلنت چیه؟» قلی، آدمی است که فکر می‌کند پلن مهم است. مثل مردهای بازنشسته‌ای که روی نیمکت‌های پارک می‌نشینند، فیش آب و برق را مرتب پرداخت می‌کنند و دفترچه قسط بانک را نگه می‌دارند؛ اما دیگر نه توان جنسی دارند، نه اشتیاق و نه حتی پول. قلی همیشه پلن‌ها را در ذهنش می‌چیند، یکی‌یکی را انجام می‌دهد و بعد هیچ اتفاقی نمی‌افتد. او‌ انجام دادن را به وقوع ترجیح می‌دهد. او یک صِفر است. یک‌بار دختری به او گفته بود: «می‌دونی قلی! دلم یه طور عجیبیه باهات. الان که کنارم نشستی حس لحظه‌ی شیرجه توی استخر موقع یه ظهر تابستونی رو دارم، یا اون لحظه که میکس شکلات و بستنی تو دهن آب می‌شه.» قلی با همان جدیت همیشگی پرسید: «پلنت چیه؟» دختر مکثی کرد و گفت: «پلن چی؟ واسه چی؟» قلی با آرامش پاسخ داد: «برای ادامه‌ی این مسیر. برای پیوستن به این عشق، به این راه دراز سرسپردن» دختر کمی به او نگاه کرد و گفت: «نمی‌دونم.» قلی شب در دفترش نوشت: «عدم وقوع. دلیل: نبودن پلن اجرایی».
@sugarffrree


می‌شود برای بی‌میلی‌ات حریم بگذاری، قانونمندش کنی؛ وگرنه پوچ، افسرده یا شرور می‌شوی. این‌جور مواقع برگ برنده‌ات به نسبت ضعیف‌ها و رقت‌انگیزها فقط یک چیز است که البته آن‌ها از درکش عاجزند؛ برایت هیچ حقیقتی وجود ندارد. در بالاترین نقطه‌ی تردید می‌ایستی. جایی که نه بدی زشت و نه خوبی زیبا است، حداقل نه به آن قطعیتی که دیگران به آن اطمینان دارند.
@sugarffrree


آدمی که (به جای کار می‌کنم) می‌گوید بیزینس می‌کنم، با احتمال بیشتری شغل درستی ندارد.
@sugarffrree


هیچ‌کس یک رابطه بد را به دلیل بد بودن شروع نمی‌کند. او رابطه بد را با خوشبختی یا لذت اشتباه می‌گیرد.
@sugarffrree


صدا مزاحمِ حقیقت است. حرف زدن به همین دلیل غیرضروری است.
@sugarffrree

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.