دوزخ امّا سرد


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: San’at


Star Treatments سابق.
lasciate ogni speranza, voi ch'entrate.
فرهنگ، ادبیات و فلسفه.
کمی هم سیاست.
دانش‌آموزِ ازلی.
@MojtabaTreatmentsBot :ارتباط
- t.me/etrazatvapasokh/1530 :کانال‌ها

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


از قاجاریه و دزدی فرانسوی‌ها فقط شنیدیم.
این روزگار را به چشم دیدیم.




تخریب بافت تاریخی شیراز به بهانهٔ ساخت پایتخت تشیع در جنوب کشور با طرح موهوم «بین‌الحرمین» که البته در زیربنای آن زدوبندهای زیادی برای تجاری‌سازی تاجر-مُلایی انجام گرفته.
ماجرای مسجد بوستان قیطریه یادتان هست؟ وقتی گفتند باید کوچک‌تر باشد، «خیّر» گفت «نمی‌صرفد». این‌جا اما تخریب «می‌صرفد».


تصور نکنید آن دوران «همه» چنین فکر می‌کردند و این «اقتضای زمانه» بوده. مثلاً این نوشتهٔ ژاک آنری برناردن دو سن پیر در نقد رویکرد فیلسوفان روشنگری را ببینید. او می‌گوید متأسف است که این دغدغه‌مندان بزرگ رنج بشری نهایت کارشان برای بردگان سیاه‌پوست، جوک گفتن است.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
شاید یک سال پیش بود که با این مسئله به کنایه شوخی کردم. چه جیغی که از منت‌کشان کله‌سیاه‌ کانت عزیز درنیامد. هرچند در ادامه روند نرم‌تر شدنش را خواهید شنید.


گفت‌وگوی بسیار مفیدی در باب تفکر له یا علیه نژادستیزی در اندیشمندان عصر روشن‌گری از کانت تا ولتر و روسو.


عزیزه مصطفی‌زاده اهل کشور آذربایجانه‌. وقتی چهار سال پیش با کارهاش آشنا شدم (تازه این آلبومش دراومده بود و بلد سپتامبر رو شنیدم) اول از رو اسمش تصور کردم یکی از ده‌ها زن سیاه‌پوست عرب‌تباربه که رفته سمت جز. اما بعد دیدم کلاً داستان چیز دیگری‌ست. پدرش، یعنی واقف مصطفی‌زاده بزرگ نیز همون‌جا شناختم. ظاهراً در دههٔ هشتاد کاست‌هاشون زیاد دست‌به‌دست می‌شد. ویژگی اصلی کار هردوی اون‌ها، مثل تقریباً هر هنرمند جَز غیر غربی، اینه که زبان موسیقی ملّی و نواحی خودشون رو به آثار وصل می‌کنن. در مورد آذربایجان، این‌که جزوی از شوروی بوده تأثیر روسی‌گرای خودش هم گذاشته و در سبک پیانونوازی هردوی اون‌ها مشهوده.


«چه‌طور تالکین بخوانیم؟»

آثار تالکین هرکدوم روایت تاریخ جهان خیالی‌اش (آردا) در یک بازۀ زمانی‌ان که ترتیب انتشارشون لزوماً از ابتدای خلق اون جهان الی آخر نیست. به این ترتیب اولین کتاب تالکین از نظر خط زمانی (سیلماریلیون)، چهارمین کتابیه که ازش منتشر شده.
پیش‌نهاد من که بیش‌تر تالکین‌خوانان نیز پشتیبان‌اش‌ان به این صورته:

۱. هابیت
۲. سه‌گانهٔ ارباب حلقه‌ها
۳. سیلماریلیون
۴. قصه‌های ناتمام
۵. برن و لوتین
۶. فرزندان هورین
۷. سقوط گوندولین
۸. سقوط نومه‌نور (در دست ترجمه)

بیش‌تر این آثار رو کریستوفر تالکین، پسر جان تالکین از نوشته‌های پدرش گردآورده. بنابراین اون انسجام موجود در هابیت و ارباب حلقه‌هارو ندارن. جدا از این‌که وضوح و روانی روایت کم‌تری دارن. بنابراین کم‌تر کسی کتاب‌هارو بر اساس خط زمانی اصلی می‌خونه. وقتی داستان‌ها تموم شد می‌تونید به کتاب‌هایی مثل سرشت سرزمین میانه، اطلس سرزمین میانه و مجموعهٔ عظیم تاریخ سرزمین میانه رجوع کنید.
در بحث ترجمه، هیچ ترجمهٔ خارق‌العاده و بدیعی متأسفانه از تالکین نداریم که حق مطلب رو ادا کرده باشه. از لحاظ ظرفیت، زبان باستان‌گرایانهٔ حماسی و خاص تالکین بسیار می‌تونه در فارسی خوب دربیاد. اونایی که من خوندم و صرفاً قابل قبول محسوب می‌شن از نشر روزنه بودن. سقوط نومه‌نور نیز قراره در همین نشر دربیاد. آثار تالکین بارها توسط مترجمین اینترنتی نیز به فارسی دراومده که تارنمای آردا بیش‌ترشون رو داره.
اینم بگم که تالکین شعرها و داستان‌هایی اساساً بی‌ربط به داستان‌های سرزمین میانه نیز داره و اونا هم خواندنی‌ان. مثل کتاب درخت و برگ به فارسیِ مراد فرهادپور.
@startreatments


زادروز جان رونالد رول تالکین عزیزه که صدها ساعت خاطرۀ شیرین برام ساخت. تا سن‌تون بالاتر نرفته «هابیت» رو حداقل بخونید.


این‌که عدۀ زیادی در جهان فکر می‌کنن اوایل زمستون -نه حتی دقیقاً ابتداش- «سال نو» اومده جالبه.
شخصاً تا به حال هیچ ارتباطی نتونستم با این موضوع بگیرم. سال نو با بهار می‌آد.


به‌ترین نشر حال حاضر کشور برای من، نشر چرخ ذیل نشر چشمه‌ست. کتاب بد اصلاً ندیدم داشته باشن. مترجمی که مورد اساسی تو کارش باشه هم ندیدم. عناوین نیز نیاز به تعریف نداره.


مولوی بلخی
خواجه عبدالله انصاری هراتی
کمال الدین بهزاد هراتی
انوری ابیوردی
عنصری بلخی
دقیقی بلخی
سنایی غزنوی
ناصرخسرو بلخی
حنظله بادغیسی
هجویری غزنوی
جامی هروی
ظهیرالدین فاریابی
منهاج السراج جوزجانی
رابعه بلخی
معین الدین چشتی

این‌ها فهرست کوتاهی از مشاهیری‌ خراسانیِ زاده در افغانستان امروزی‌اند که با معنای ناسیونالیستی «بیگانه» و «انیرانی» تلقی می‌شوند. هیچ ناسیونالیستی اما این را نمی‌پذیرد. چون قرار است سند افتخار تاریخِ جدابافتهٔ خود را طولانی‌تر کند. کمااین‌که ترکان غزنوی و سلجوقی را اشغال‌گر می‌خواند اما وقتی به خود می‌گویند شاه ایران آن را مؤید تداوم فرهنگی کشور می‌داند.
من اما -و آرزو دارم شما نیز چنین باشید- توأمان با پذیرش تداوم ایران فرهنگی، ساکنان امروز سرزمین‌های گذشته را محترم می‌دارم و مطمئنم پیش‌رفت ما متصل و وابسته به ترقی آن‌هاست نه پس‌رفت‌شان.


جالب است که «ایران‌شهری‌»های ناسیونالیست به این دیگری‌ستیزی افتادند. ایران‌شهر پایتخت‌اش در عراق امروزی بود و مرکز فرهنگی‌ اصلی‌اش خراسان بزرگ. امروز بیش‌ترین نفرت‌پراکنی اما به مردم آن سرزمین‌هاست. تناقض ناسیونالیسم همین است که از طرفی مرزهای مشخصی بین خود و دیگری می‌کشد، اما وقتی می‌بیند افتخارات و تاریخ و منابع زیادی آن طرف خط مانده، می‌گوید مرز مهم نیست، مهم فرهنگ و زبان است. حال با کسی که هم‌زبان و هم‌فرهنگ اوست دشمنی می‌کند.


ناسیونالیسمِ «به نام و به ننگ» پامنقلی عاقبتی جز این ندارد.
ایران‌دوستی اگر آزادی و عدالت و رواداری را کم داشته باشد دیگری‌ستیزی و استبداد را افزایش می‌دهد.


در این رابطه به فارسی سه قسمت از پادکست پرسه به نام «مولکول‌های جادویی: داستان سایکدلیک‌ها ۱ و ۲ و ۳» موجوده که می‌تونید بشنوید.


سال‌گرد میلاد زنی که به قول اخوان «زنی معترض بر ستمی که بر زنان می‌رفت» بود و در ستایش شعرش گفت: «من کسی را مخصوصاً در میان خانم‌ها ندیده‌ام که بتواند حتی به سایه‌اش هم برسد.»


مردانِ نامی را میراث‌شان آوازه می‌دهد. احمقی در پرلاشز سنگی به چاه انداخت اما سه روز است هرجا را نگاه می‌کنم ساعدی بازخوانی می‌شود. نویسنده باز در هر قفسه‌ای که کتاب در آن جاخوش کرده فریاد می‌زند. داستان با وجود مردمی که می‌دانندش، خفه کردنی نیست.


«راهی جز اندوه و گریه برای وضعیت منابع طبیعی کشور باقی نمانده است.»

این سخن معاون اول رئیس‌جمهوریه، محمدرضا عارف. نمی‌دونم چرا خیلی دیده نشد. نکتۀ مهمی که می‌شه با خواندنش یادآوری بشه، اینه که امید همیشه دومین عُنصره. هیچ‌وقت نباید از همون اول امید داشته باشی. ابتدا باید شرایط رو بسنجی و ببینی چه‌قدر امید وجود داره. مثلاً در مورد وضعیت مملکت ایران، می‌تونی بگی این‌جا به فنا رفته و رو به نابودیه؛ بعدش ببینی چندتا از امیدها باقی موندن. اگر اول امید داشته باشی، ممکنه اصلاً امور واقع رو درست نفهمی. عارف می‌دونه که این وضع فقط گریه می‌خواد، چون خودش هم در کشتیه، اونم نه ته کشتی، جایی نزدیک به سُکان، و می‌بینه که همه‌چیز درحال به گِل نشستنه. اون با این‌که می‌بینه اما نمی‌تونه چیزی رو تغییر بده. اگر قرار به تغییر باشه اون دیگه کنار سکان نخواهد بود.

حالا یک خبر دیگر:
«بیش از پنجاه هزار سیم‌کارتِ فعال در کشور، اصطلاحا سفید -یعنی بدونِ فیلتر- است که تعدادِ قابل توجهی از مصرف‌کنندگانِ آن، همین مسئولانِ ما هستند.»

پنجاه هزار نفر صبح تا شب یک ذره دغدغۀ میلیون‌ها نفر دیگر رو ندارن و به ریش داشته و نداشته‌شون می‌خندن. اون‌ها خودرو و وام و ملک و جایگاه شغلی و هزاران چیز دیگر هم دارن. اون‌ها حتی لازم نمی‌بینن ادای پاسخ‌گو بودن به اون میلیون‌ها نفر رو دربیارن چون در یک سامانۀ انتخاب‌مردمی بالا نیومدن.

یه زمانی چنین شرایطی رو وقتی متصور می‌شدیم که یک معادلۀ استعمارگر و استعمارپذیر واضح وجود داشت. چندتا مملکت اروپایی در جهان می‌تازوندن. خیلی راحت می‌تونستی بگی زندگی در ممالک محروسۀ ایران به اعراب بادیه‌نشین جنوب خلیج فارس و جنگلی‌های هندوچین و بردگان سابق آفریقایی شرف داره. حتی آمریکای جنوبی هم هنوز چیزی جز یک منبع تولید صرف نیست.

امروز، ما می‌بینیم که کشورهای همسایه روزبه‌روز تغییر می‌کنن. حتی جنگ‌زدگانی مثل عراق باوجود اسقاط زیرساختی یک چشم‌انداز امیدبخش نشون‌مون می‌دن. چین و هند و غیره در مسیر قدرت جهانی شدن با صد سال قبل خودشون قابل قیاس نیستند و...
حال اما ایران مفلوک داره با فانتزی سلطنت‌طلبی خودش رو جلا می‌ده، درحالی که شبه‌جمهوری موجودش درگیر بازگشایی پلی‌استور و طرح چه‌گونه جریمه کردن زنان برای دیدن شدن موهاشونه.

بی‌معنی‌ترین کار در مخمصه‌ای مثل این، دنبال سیاست‌ورزی و سیاسی‌‌کاری به اصطلاح مدنیه. ما ته اختلاف طبقاتی‌ایم. مسئله اساساً رانته. آزاد و بسته بودن اقتصاد این‌جا یعنی تغییر رانت ده نفر به پانزده نفر دیگر، تأیید یا رد شدن فلان نامزد مجلس هم.
همه‌چیز در گرداب فساده.

خیلی می‌شه در تحلیل چه‌گونگی رسیدن به این وضعیت نوشت. خود شما خوانندگان که در یکی از سیاست‌زده‌ترین جامعه‌های جهانید شاید بهتر از من بدونید چه‌خبره. دلیل نوشتن این متن فقط یادآوری به گستردگی این تباهی و لزوم خشم ایرانیان نسبت به اونه. هر ایرانیِ آزاده باید از این چیزی که درش هست خشمگین باشه و بدونه نباید این‌طور زندگی می‌کرده. جایی که رانت طبقات گوناگون رو شدیدتر از وخیم‌ترین دوران‌های سرمایه‌داری به خودی‌ها و بیگانگان تقسیم می‌کنه و ستم‌اش رو از حد می‌گذرونه. نه اونی که گریه می‌کنه تغییر رو به ارمغان می‌آره، نه اونی که از خنده ریسه می‌ره. با این خشم ارزشمنده که می‌شه امید داشت.
@startreatments





20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.