سلام سحر جون خوبی عزیزم
میخام یه خاطره بگم،
چند سال پیش با مادرم دعوت شدیم ب یه هییت من خونه مادر بزرگم بودم و مادرم اومد اونجا دنبالم اون موقع بابام سرطان خون داشت و ماهم متوسل میشدیم ب امام ها حال بابام اصلا خوب نبود البته الان فوت شده دوست داشتین یه صلوات واسش بفرستین، مادرم گفت بیا بریم هییت که من گفتم نمیام وقتی حاجت نمیدن چرا بیام بابام جلو چشمم داره پر پر میشه نه خدا کاری میکنه ن ائمه مادرم اصرار میکرد که حالا پاشو بریم کفر نگو مادر بزرگمم گفت برو ثواب داره خلاصه با مادرم رفتیم تازه هییت شروع شده بود وقتی در و باز کردیم تعداد زیادی خانوم دیدیم که نشستن با چادر های مشکی و چادراشون و انداختن رو سرشون و گریه میکنن ب مامانم گفتم چقدر شلوغه حالا خوبه تازه شروع شده کجا بشینیم مادرم گفت جا نیست همینجا جلوی در بشینیم دوباره نگاه کردم گفتم چقدر جمعیت اومدن ماشالا، خلاصه ما هم شروع کردیم ب گریه کردن صاحب خونه اومد بهمون خوش امد بگه وقتی سرمون و بلند کردیم دیدم وسط خونه خالیه یعنی تعداد ادما ب قدری بود که دور تا دور خونه نشسته بودن ماهم که کنار در بودیم کسیو ندیدیم خارج بشه خیلی ترسیده بودم که اون همه ادم یهو کجا رفتن چی شد، هنوزم که هنوزه بهش فکر میکنم یه حال غریبی دارم البته اینم بگم که بابام ب طور معجزه اسایی شفا گرفت.
@sootemoote
https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg
میخام یه خاطره بگم،
چند سال پیش با مادرم دعوت شدیم ب یه هییت من خونه مادر بزرگم بودم و مادرم اومد اونجا دنبالم اون موقع بابام سرطان خون داشت و ماهم متوسل میشدیم ب امام ها حال بابام اصلا خوب نبود البته الان فوت شده دوست داشتین یه صلوات واسش بفرستین، مادرم گفت بیا بریم هییت که من گفتم نمیام وقتی حاجت نمیدن چرا بیام بابام جلو چشمم داره پر پر میشه نه خدا کاری میکنه ن ائمه مادرم اصرار میکرد که حالا پاشو بریم کفر نگو مادر بزرگمم گفت برو ثواب داره خلاصه با مادرم رفتیم تازه هییت شروع شده بود وقتی در و باز کردیم تعداد زیادی خانوم دیدیم که نشستن با چادر های مشکی و چادراشون و انداختن رو سرشون و گریه میکنن ب مامانم گفتم چقدر شلوغه حالا خوبه تازه شروع شده کجا بشینیم مادرم گفت جا نیست همینجا جلوی در بشینیم دوباره نگاه کردم گفتم چقدر جمعیت اومدن ماشالا، خلاصه ما هم شروع کردیم ب گریه کردن صاحب خونه اومد بهمون خوش امد بگه وقتی سرمون و بلند کردیم دیدم وسط خونه خالیه یعنی تعداد ادما ب قدری بود که دور تا دور خونه نشسته بودن ماهم که کنار در بودیم کسیو ندیدیم خارج بشه خیلی ترسیده بودم که اون همه ادم یهو کجا رفتن چی شد، هنوزم که هنوزه بهش فکر میکنم یه حال غریبی دارم البته اینم بگم که بابام ب طور معجزه اسایی شفا گرفت.
@sootemoote
https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg