#حضرت_علی_اکبر #مدح_حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini شراب کهنه از این جامهای باده جداست
برای مستیِ ما خُمِّ سرگشاده جداست
فشردهایم از انگورهای روی ضریح
که حالِ عاشقِ رو بر تو ایستاده جداست
بگو به کعبه! به ایوان طلای شاه قسم
که قبلهگاه من بیاراده جداست
من از طفولیتیِ خود علی علی گویم
حلالزاده رهش از حرامزاده جداست
کریمها همه خیرات میدهند اما...
سلامِ مادرِ خوشحالِ خانواده جداست
شنیدهام پسرِ ارشد حسین آمد
میان اهل کرم این بزرگزاده جداست
تمام شاهنشینان پیادهاند اینجا
که سر مقابل اکبر نهادهاند اینجا
شرابِ شوقِ تو را شهریارها دارند
شکوه عشق تو را شهسوارها دارند
دو چشم گرم تو با ذوالفقار همسایهاند
چقدر خاطرهی تارومارها دارند
نگاه کن به پدر، عمهها و خواهرها
که از تو اینهمه دل انتظارها دارند
تبسمی و سلامی سکوتی و لطفی
ببخش اگر که گداها هوارها دارند
تفضلی به سرِ راه خویش تا خانه
چقدر عاشق رویت مزارها دارند
همیشه اَبروی عباس و گیسوی اکبر
برای غارت دلها قرارها دارند
به سربهزیری زوارِ تو ندیدم که
همیشه بر سر مژگان غبارها دارند
سلام حضرت خورشیدِ ارشد زهرا
فقط شبیه خودی ای محمد زهرا
رقم زدند تو و اقتدار را با هم
گره زدند تو و ذوالفقار را با هم
قدِ تو میکشد و زنده میکند چشمت
تمام میکند این دو کار را باهم
چنان به نعره زدی بر صفوف صف شکنان
که دیدهاند همه الفرار را باهم
نشسته احمد مختار و حیدر کرار
که حَظ برند چنین کار زار را باهم
علیاست پیش نبی و حماسهات اکبر
بلند میکند از جا دو یار را باهم
تو و عموی رشیدت دو تیغ از دو طرف
که میزنید زمین صد سوار را باهم
بس است، یک نفر از این دو مرتضی بی هم
خدا بخیر کند یک شکار را با هم
تمام کفر گمانم برابر علی است
سرودهاند که اکبر برادر علی است
نداده است تو را بیگمان خدا به حسین
که داده است تو را نه حسین را به حسین
قسم به عشق که باب الحوائجِ مایی
تو را صدا بکنم میرسد صدا به حسین
مسیر قرب که پایینِ پای ششگوشه است
که ابتدا به تو باید رسید تا به حسین
تو ماتِ فاطمهای یا که فاطمه ماتت
تو رفتهای به نبی یا که مصطفی به حسین
اگرچه که داده خدا یک حسین را به علی
ولی به جانِ تو داده سه مرتضی به حسین
گره زدند دل آرایی تو را به حسن
رسید باتو کراماتِ مجتبی به حسین
حسین را به تو باید قسم دهم اما
رواست تا که بگویم علی تو را به حسین
چه میکنی به دل عمه با اذان خودت
حسین را تو فقط میکُشی بهجان خودت
لبش ترک ترک و راهِ آب را گم کرد
عقیق سرخ شکست و رکاب را گم کرد
همینکه خونِ سرش روی چشم مرکب ریخت
مسیر خیمهی عالیجناب را گم کرد
به جای خیمهی لیلا به سمت شب پیچید
زمینِ کرببلا آفتاب را گم کرد
بلند شد به روی پا پدر ، ولی افسوس
در ازدحام حرامی عقاب را گم کرد
میان حلقهی سلاخهای بی احساس
حسین خواست رود هِی رکاب را گم کرد
شمرد زخم لبش را یکی دوتا ای داد
شمرد زخم تنش را حساب را گم کرد
صدای فاطمه آمد چه زود پیر شدی
جواب خواست بگوید جواب را گم کرد
بنا نبود که آفت به باغ ما بزند
پسر بزرگ نکردم که دست وپا بزند
🔸شاعر:
#حسن_لطفی
============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini