#پارت_۴۸۸
☀️☀️ ناسپاش☀️☀️
وقتی پشتش نشستم بدوم اینکه سرش رو بچرخونه سمتم و نگاهم بکنه کلاه کاسکت رو به سمتم گرفت و گفت:
-بگیرش...
ماتم برد و فقط تماشاش کردم.
چقدر ولگیر و ناراحت به نظر می رسید.
ناراحتی و بد حالی ای که دلیلش من بودم.
دستشو تکون داد تا ازش بگیرمش و دوباره گفت:
-بزارش سرت سرما نخوری!
همزمان که دست دراز کردم تا ازش بگیرمش آهسته گفتم:
-ممنونم!
لبخند تلخی زد و با لحن منظور داری گفت:
-باشه...ممنون باش...
کلاه رو که گذاشتم سرم موتور رو روشن کرد و به راه افتاد.
توی مسیر نه اون حرف میزد و نه من.
دلم میخواست از آخرین لحظاتی که کنارش هستم لذت بیرم.
ثبت بشن تو ذهن و قلبم واسه تا آخرین لحظه ی عمرم!
سرم رو گذاشتم رو کمرش و با حلقه کردن دستهام به دور بدنش،چون صورتمو نمی دید بی صدا گریه کردم.
از همین حالا دلم واسش تنگ شده بود.
از همین حالا فقدان نبودن و نداشتنش کمرم رو دولا کرده بود.
آخ!
تف به بخت کوتاهی که به کامون نباشه!
خودمو بیشتر بهش نزدیک کردم و بیشتر گریه کردم.
چی میشد معجزه بشه و من و اون مال هم باهم بشیم ؟
مگه قراره آدم چقدر عمر بکنه؟
قراره چند سال این سن و سال جوونی رو تجربه کنه که به اونی که دلش میخواد نرسه ؟!
نمیدونم از صداممشخص بود گریه کردم یا نه اما دماغمو بالا کشیدم و گفتم:
-امشبو هیچوقت فراموش نمیکنم...
به لحن تلخی گفت:
-اتفاقا منم هیچوقت نمیتونم فراموش تم به یک یگفتم روست دارم و اون پرسید میشه منو برسونی خونه ؟هه...
خجل و شرمگین سر پایین انداختم و دوباره بیصدا اشک ریختم...
بچه ها بیشتر از 100 پارت از رمان ناسپاس مونده شما میتونین رمان کامل رو تا ساعت 12 امشب فقط با قیمت 25 تومن بخرین
@Laxtury_admin
فقط تا ساعت ددازده بعدش باز میشه 50🔴❌
☀️☀️ ناسپاش☀️☀️
وقتی پشتش نشستم بدوم اینکه سرش رو بچرخونه سمتم و نگاهم بکنه کلاه کاسکت رو به سمتم گرفت و گفت:
-بگیرش...
ماتم برد و فقط تماشاش کردم.
چقدر ولگیر و ناراحت به نظر می رسید.
ناراحتی و بد حالی ای که دلیلش من بودم.
دستشو تکون داد تا ازش بگیرمش و دوباره گفت:
-بزارش سرت سرما نخوری!
همزمان که دست دراز کردم تا ازش بگیرمش آهسته گفتم:
-ممنونم!
لبخند تلخی زد و با لحن منظور داری گفت:
-باشه...ممنون باش...
کلاه رو که گذاشتم سرم موتور رو روشن کرد و به راه افتاد.
توی مسیر نه اون حرف میزد و نه من.
دلم میخواست از آخرین لحظاتی که کنارش هستم لذت بیرم.
ثبت بشن تو ذهن و قلبم واسه تا آخرین لحظه ی عمرم!
سرم رو گذاشتم رو کمرش و با حلقه کردن دستهام به دور بدنش،چون صورتمو نمی دید بی صدا گریه کردم.
از همین حالا دلم واسش تنگ شده بود.
از همین حالا فقدان نبودن و نداشتنش کمرم رو دولا کرده بود.
آخ!
تف به بخت کوتاهی که به کامون نباشه!
خودمو بیشتر بهش نزدیک کردم و بیشتر گریه کردم.
چی میشد معجزه بشه و من و اون مال هم باهم بشیم ؟
مگه قراره آدم چقدر عمر بکنه؟
قراره چند سال این سن و سال جوونی رو تجربه کنه که به اونی که دلش میخواد نرسه ؟!
نمیدونم از صداممشخص بود گریه کردم یا نه اما دماغمو بالا کشیدم و گفتم:
-امشبو هیچوقت فراموش نمیکنم...
به لحن تلخی گفت:
-اتفاقا منم هیچوقت نمیتونم فراموش تم به یک یگفتم روست دارم و اون پرسید میشه منو برسونی خونه ؟هه...
خجل و شرمگین سر پایین انداختم و دوباره بیصدا اشک ریختم...
بچه ها بیشتر از 100 پارت از رمان ناسپاس مونده شما میتونین رمان کامل رو تا ساعت 12 امشب فقط با قیمت 25 تومن بخرین
@Laxtury_admin
فقط تا ساعت ددازده بعدش باز میشه 50🔴❌