#پارت_۲۸
❤️🖤 دوست دختر شیطون من ❤️🖤
ولو شد روی تخت خواب ، دستاشو دو طرفش باز کرد و با بستن چشماش نفس راحتی کشید.
پدرم دراومد تا اون بتونه خودوش رو خالی بکنه.خیلی دیر ارضا میشد...خیلی دیر..
پشت دستمو رو لبهام کشیدم و بی رمق روی زمین زانو زدم.
سرم خم شد و چشمام روی بدن سرخ و کبودم به گردش دراومد.
رد سیلی هاش هنوز روی سینه هام مشخص بود و حتی وسط پاهام .اون هم خشن بود هم دیر ارضا....خلق و خوی عجیبی داشت تو این یه مورد.
لباسهام رو یکی یکی از روی زمین برداشتم و پوشیدم.بعد رفتم سمت تخت و بهش خیره شدم .
با اینکه چشماش بسته بود اما نمیدونم چجوری فهمید خیره خیره دادم نگاهش کنم.
-داری دیدم میزنی؟ حالا کجامو ؟ سیکس پکم یا کی.
میدونستم میخواد اسم کدوم عضوش رو به کار ببره برای همین گفتم:
-نخیر من تورو نگاه نمیکردم.درضمن...اینقدر کلاس بدنتو نده...این روزا پسر بچه های هفت ساله هم سیکس پک دارن.....
چشماشو باز کرد و نیم خیز شد.اول منو نگاه کرد و بعد خم شد شورتشو از روی زمین برداشت و پوشید.روی تخت نشستم.
داستم تاپمو تنم میکردم که گفت:
-کوکوشنل میزنی!
-چطور مگه!؟؟
نیشخند زد.
-همیشه دزدکی از ادکلن خواهرت میزنی؟
عجب مارمولکی بوداااا...نمیدونم از کجا اینقدر حدسیاتش درست از آب درمیومد!اخم کردمو گفتم:
-نخیر من اینکارو نمیکنم!این اصلا ادکلن اون نیست
نبشخندی زد و گفت:
-من خودمو اینو به امیرعباس پیشنهاد دادم که برای ملیحه بخره...
خب دیگه فکر کنم لازم بود سکوت کنم چون بدجوری گاف داده بودم.
چند لحظه بعد بحث رو عوض کردمو گفتم:
-گوش کن امیرعلی آرمند...میخوام این آخرین باری باشه که تو و من همدیگه رو همچین جاه هایی میبینم.من نمیخوام دیگه باهم باشیم...میفهمی چیمیگم؟ بهتره از این به بعد برای آروم کردن خودت از نومزد عزیزت کمک بخوای...اگرهم بخوای هی از من سواسفاده کنی ممکن بزنه به سرم بیخیال جون خودم بشم و هم گه بزنم به آبروی خودم و خودت....
خونسرد بودهمچنان مثل قبل! از این تهدید کوبنده ی من ذره ای دچار اضطراب نشد.
عصبانی شدمو گفتم:
-متنفرم وقتی اینجوری خودتو میزنی به نشنیدن.مبشنوی چیمیگم!؟من دیگه نمیخوام تورو ببینم...ازت خوشم نمیاد...داری تبدیلم میکنی به کسی که از خودش بدش میاد...اصلا میدونی چیه.من و پویا دوباره قراره باهم دوست بشیم.نمیخوام هم باتو باشم هم با اون....
بازم اهمیت نداد.کفری شدم دستشو گرفتم و گفتم:
-به من نگاه کن امیرعلی...
بالاخره یه واکنشی نشون داد.چشماش که روی صورتم قابت موند گفتم:
-میدونم که همه حرفامو شنیدی پس خوب گوش بده...روی من دیگه حساب نکن فکر باج گیری روهم از سرت بنداز بیرون...من دیگه نمیخوام باتو بیام به این خراب شده و سه ساعت زیر تنت بمونم نا شاید تو ارضا بشی...بهتره بجای من بری سراغ نومزدت...اصلا تو چه مرگت.هم خدارو میخوای هم خرمارو...!؟ نومزدتو واسه زندگی و منو واسه سکس!؟ من الکسیس نیستم پورن استار نیستم هم صدساعت سکس باتو پر کنم....
پدر و برادرم اگه بفهمن دارم چه غلطی میکنم زنده زنده تو باغچه ی بجای گل و درخت چالم میکنن...دست از سرم بردار و به حال خودم ولم کن...
درجواب اونهمه نطق با خونسردی گفت:
-نمیتونم...
نمیتونست!؟؟؟ خدایا.داشت آزارم میداد.خیلی بد هم آزارم میداد.باهمون حالت پر استصال گفتم:
-یعنی چی نمیتونی!؟؟
-یعنی اینکه فقط تو میتونی آرومم کنی....اولین کسی که با دیدنش تحریک شدم و میشم تویی...آره..من نامزد دارم.نامزدمم خیلی دوست دارم.ولی ....
مکث کرد.فکر کنم کم کم داشت دهن باز میکرد.یکم به من گیج و ویج و سردرگم ، نگاه کرد بعد ادامه داد:
-من یه سری اختلالات جنسی دارم....معمولا ارضا نمیشم...تمایل ندارم.....میلی به سکس ندارم حتی اگه دلم بخواد سکس کنم...
این هم منو آزار میده هم نیوشا رو...نمیتونم باهاش آروم بشم فکر میکنه رابطمون دچار مشکل شده که گاهی بهش نزدیک نمیشم یا اگه نزدیک بشم نمیتونم ادامه بدم...تنها راه و پیشنهاد مشاورم همین بود.اینکه با کسی که میتونه تحریکم کنه ارتباط جنسی داشته باشم تا بتونم کم کم این مشکلو رفع کنم... خب تاثیرهم داشته چون من فکر کنم اینبار وقتی نیوشا بیاد ایران بتونم به سوتفاهمهاش خاتمه بدم
خدایا...چی میشنیدم.شده بودم عروسک جنسی این پسره! دستمو بالا بردمو زدم تو گوشش و بعد گفتم:
-خیلی پستی! تمام این مدت داشتی از من استفاده میکردی که نیوشا جونت فکرای بد بد راجبت نکنه؟؟؟خون شاهزاده نیوشا خونش از من رنگینتره .. لعنت به تو و مشاور عوضی و پیشنهادهای تخمیش ...لعنت به توووو....
صدای دادم تو کل اتاق پبچید.خشمگین و عصبانی بلند شدم.دستمو سمت مانتو دراز کردم.چنگ زدمو از زمین برداشتمش و پوشیدمش.
❤️🖤 دوست دختر شیطون من ❤️🖤
ولو شد روی تخت خواب ، دستاشو دو طرفش باز کرد و با بستن چشماش نفس راحتی کشید.
پدرم دراومد تا اون بتونه خودوش رو خالی بکنه.خیلی دیر ارضا میشد...خیلی دیر..
پشت دستمو رو لبهام کشیدم و بی رمق روی زمین زانو زدم.
سرم خم شد و چشمام روی بدن سرخ و کبودم به گردش دراومد.
رد سیلی هاش هنوز روی سینه هام مشخص بود و حتی وسط پاهام .اون هم خشن بود هم دیر ارضا....خلق و خوی عجیبی داشت تو این یه مورد.
لباسهام رو یکی یکی از روی زمین برداشتم و پوشیدم.بعد رفتم سمت تخت و بهش خیره شدم .
با اینکه چشماش بسته بود اما نمیدونم چجوری فهمید خیره خیره دادم نگاهش کنم.
-داری دیدم میزنی؟ حالا کجامو ؟ سیکس پکم یا کی.
میدونستم میخواد اسم کدوم عضوش رو به کار ببره برای همین گفتم:
-نخیر من تورو نگاه نمیکردم.درضمن...اینقدر کلاس بدنتو نده...این روزا پسر بچه های هفت ساله هم سیکس پک دارن.....
چشماشو باز کرد و نیم خیز شد.اول منو نگاه کرد و بعد خم شد شورتشو از روی زمین برداشت و پوشید.روی تخت نشستم.
داستم تاپمو تنم میکردم که گفت:
-کوکوشنل میزنی!
-چطور مگه!؟؟
نیشخند زد.
-همیشه دزدکی از ادکلن خواهرت میزنی؟
عجب مارمولکی بوداااا...نمیدونم از کجا اینقدر حدسیاتش درست از آب درمیومد!اخم کردمو گفتم:
-نخیر من اینکارو نمیکنم!این اصلا ادکلن اون نیست
نبشخندی زد و گفت:
-من خودمو اینو به امیرعباس پیشنهاد دادم که برای ملیحه بخره...
خب دیگه فکر کنم لازم بود سکوت کنم چون بدجوری گاف داده بودم.
چند لحظه بعد بحث رو عوض کردمو گفتم:
-گوش کن امیرعلی آرمند...میخوام این آخرین باری باشه که تو و من همدیگه رو همچین جاه هایی میبینم.من نمیخوام دیگه باهم باشیم...میفهمی چیمیگم؟ بهتره از این به بعد برای آروم کردن خودت از نومزد عزیزت کمک بخوای...اگرهم بخوای هی از من سواسفاده کنی ممکن بزنه به سرم بیخیال جون خودم بشم و هم گه بزنم به آبروی خودم و خودت....
خونسرد بودهمچنان مثل قبل! از این تهدید کوبنده ی من ذره ای دچار اضطراب نشد.
عصبانی شدمو گفتم:
-متنفرم وقتی اینجوری خودتو میزنی به نشنیدن.مبشنوی چیمیگم!؟من دیگه نمیخوام تورو ببینم...ازت خوشم نمیاد...داری تبدیلم میکنی به کسی که از خودش بدش میاد...اصلا میدونی چیه.من و پویا دوباره قراره باهم دوست بشیم.نمیخوام هم باتو باشم هم با اون....
بازم اهمیت نداد.کفری شدم دستشو گرفتم و گفتم:
-به من نگاه کن امیرعلی...
بالاخره یه واکنشی نشون داد.چشماش که روی صورتم قابت موند گفتم:
-میدونم که همه حرفامو شنیدی پس خوب گوش بده...روی من دیگه حساب نکن فکر باج گیری روهم از سرت بنداز بیرون...من دیگه نمیخوام باتو بیام به این خراب شده و سه ساعت زیر تنت بمونم نا شاید تو ارضا بشی...بهتره بجای من بری سراغ نومزدت...اصلا تو چه مرگت.هم خدارو میخوای هم خرمارو...!؟ نومزدتو واسه زندگی و منو واسه سکس!؟ من الکسیس نیستم پورن استار نیستم هم صدساعت سکس باتو پر کنم....
پدر و برادرم اگه بفهمن دارم چه غلطی میکنم زنده زنده تو باغچه ی بجای گل و درخت چالم میکنن...دست از سرم بردار و به حال خودم ولم کن...
درجواب اونهمه نطق با خونسردی گفت:
-نمیتونم...
نمیتونست!؟؟؟ خدایا.داشت آزارم میداد.خیلی بد هم آزارم میداد.باهمون حالت پر استصال گفتم:
-یعنی چی نمیتونی!؟؟
-یعنی اینکه فقط تو میتونی آرومم کنی....اولین کسی که با دیدنش تحریک شدم و میشم تویی...آره..من نامزد دارم.نامزدمم خیلی دوست دارم.ولی ....
مکث کرد.فکر کنم کم کم داشت دهن باز میکرد.یکم به من گیج و ویج و سردرگم ، نگاه کرد بعد ادامه داد:
-من یه سری اختلالات جنسی دارم....معمولا ارضا نمیشم...تمایل ندارم.....میلی به سکس ندارم حتی اگه دلم بخواد سکس کنم...
این هم منو آزار میده هم نیوشا رو...نمیتونم باهاش آروم بشم فکر میکنه رابطمون دچار مشکل شده که گاهی بهش نزدیک نمیشم یا اگه نزدیک بشم نمیتونم ادامه بدم...تنها راه و پیشنهاد مشاورم همین بود.اینکه با کسی که میتونه تحریکم کنه ارتباط جنسی داشته باشم تا بتونم کم کم این مشکلو رفع کنم... خب تاثیرهم داشته چون من فکر کنم اینبار وقتی نیوشا بیاد ایران بتونم به سوتفاهمهاش خاتمه بدم
خدایا...چی میشنیدم.شده بودم عروسک جنسی این پسره! دستمو بالا بردمو زدم تو گوشش و بعد گفتم:
-خیلی پستی! تمام این مدت داشتی از من استفاده میکردی که نیوشا جونت فکرای بد بد راجبت نکنه؟؟؟خون شاهزاده نیوشا خونش از من رنگینتره .. لعنت به تو و مشاور عوضی و پیشنهادهای تخمیش ...لعنت به توووو....
صدای دادم تو کل اتاق پبچید.خشمگین و عصبانی بلند شدم.دستمو سمت مانتو دراز کردم.چنگ زدمو از زمین برداشتمش و پوشیدمش.