او فرزند خوب خانواده بود. هنر را رها کرد و به سمت پزشکی رفت. موفق شد و این موفقیت را نتیجه (چشم گفتن) به خانواده میدانست. اما ته دلش احساس میکرد چند چیز کم است: (جوانی کردن، هیجان، ماجراجویی و کسب تجربه های دلخواه و...) آیا براستی او موفق بود؟! آری احترام گذاشتن مهم است، مخصوصا به اعضای خانواده، اما احترام گذاشتن هرگز نباید به معنای گذشتن از ایده آل های مدنظر خود باشد. من هنر را رها کنم، ورزش یا هر آنچه را که دوست دارم رها کنم، صرفا به این علت که خانواده نظر مثبتی روی پزشک شدن من دارند؟! خب پس این وسط تکلیف نظر و میل من چه میشود؟! مگر من آدم نیستم؟ مگر من حق انتخاب ندارم؟ اگر قرار باشد تا ابد طبق نظر خانواده زندگی کنم، خب پس من چه فرقی با ربات دارم؟! من اگر به علایق خود توجه ویژه نداشته باشم، دیگر هیچ نیستم جز یک خمیر که توسط میل و نظر دیگران شکل میگیرد و از خود هیچ قدرتی ندارد. آیا براستی لیاقت من این است؟! مگر چندبار به دنیا می آیم؟ میدانید یکی از رازهای خوشبختی چیست؟ (مشغول بودن به کاری که با انجام دادن آن احساس مفید بودن داشته باشیم و هدف از انجام آن کار، فقط کسب ثروت و کسب رضایت دیگران نباشد. مشغول بودن به کاری که عاشق آن هستیم و با انجام دادن آن احساس زنده بودن کنیم و همان کار میل زندگی در ما را بیشتر کند...) من به جوانان تاکید ویژه دارم: نرسد روزی که آرزوی بازگشت به سن بیست سالگی را کنید. نرسد روزی که خود را پنجاه ساله ببینید و حس کنید سی سال راه اشتباهی را قدم به قدم پشت سر گذاشته اید. درد دارد، درد دارد زیرا بازگشت به گذشته و جوانی، محال است. محترم باشید و احترام به خانواده را رعایت کنید، اما این احترام به معنای نادیده گرفتن خود نباشد...
کتاب: جعبه سیاه
نویسنده: #سهیل_شهابی
کانال سهیل شهابی:
@shafiazad
کتاب: جعبه سیاه
نویسنده: #سهیل_شهابی
کانال سهیل شهابی:
@shafiazad