وقتی حرف از لیبل زدن میشه، معمولاً ذهنمون میره سمت برچسبهای منفی مثل "بیعرضه"، "دروغگو"، "تنبل" و از این دست. اما چیزی که کمتر بهش فکر میکنیم اینه که حتی لیبلهای مثبت هم میتونن محدودکننده و حتی آسیبزننده باشن.
مثلاً تصور کن از بچگی بهت گفتن:
- "تو خیلی باهوشی!"
- "تو همیشه منطقی و عاقل رفتار میکنی."
- "تو بهترین شاگرد کلاسی!"
- "تو خیلی مهربونی، هیچوقت کسی رو ناراحت نمیکنی."
شاید طرف دوست نداشته باشه باهوش باشه، مهربون باشه، عاقل باشه !
اولش شاید این جملات انگیزهبخش و دلگرمکننده باشن، اما مشکل از جایی شروع میشه که اینا تبدیل به یه قفس ذهنی بشن. یعنی تو برای اینکه این تصویر رو حفظ کنی، مجبوری همیشه همونجوری رفتار کنی، حتی وقتی دیگه اون آدم نیستی یا دلت نمیخواد باشی.
مثلاً اینطوری ببینش:
"تو خیلی باهوشی!" → ترس از شکست
فرض کن از بچگی بهت گفتن نابغهی خانوادهای. خب، طبیعیه که اولش حس فوقالعادهای داشته باشی، اما کمکم یه چیز وحشتناک اتفاق میافته: میترسی اشتباه کنی. چون اگه اشتباه کنی، یعنی دیگه اون "نابغهای" که همه میگفتن نیستی. بنابراین، ناخودآگاه از امتحان کردن چیزای جدید دوری میکنی، چون نمیخوای به خودت و بقیه ثابت بشه که شاید اونقدرها هم که فکر میکردن، باهوش نبودی. این ترس میتونه تا بزرگسالی هم ادامه پیدا کنه و باعث بشه که حتی از چالشهای مهم زندگیت فرار کنی.
این همون جاییه که یه تعریف قشنگ، تبدیل به یه زنجیر نامرئی میشه.
چون طرف و در یک چهارچوبی که دلمون میخواد میذاریم اون رابطه هیچ وقت عمیق نمیشه، چون طرف هیچ وقت نمیتونه خود واقعیش باشه.
مثلاً تصور کن از بچگی بهت گفتن:
- "تو خیلی باهوشی!"
- "تو همیشه منطقی و عاقل رفتار میکنی."
- "تو بهترین شاگرد کلاسی!"
- "تو خیلی مهربونی، هیچوقت کسی رو ناراحت نمیکنی."
شاید طرف دوست نداشته باشه باهوش باشه، مهربون باشه، عاقل باشه !
اولش شاید این جملات انگیزهبخش و دلگرمکننده باشن، اما مشکل از جایی شروع میشه که اینا تبدیل به یه قفس ذهنی بشن. یعنی تو برای اینکه این تصویر رو حفظ کنی، مجبوری همیشه همونجوری رفتار کنی، حتی وقتی دیگه اون آدم نیستی یا دلت نمیخواد باشی.
مثلاً اینطوری ببینش:
"تو خیلی باهوشی!" → ترس از شکست
فرض کن از بچگی بهت گفتن نابغهی خانوادهای. خب، طبیعیه که اولش حس فوقالعادهای داشته باشی، اما کمکم یه چیز وحشتناک اتفاق میافته: میترسی اشتباه کنی. چون اگه اشتباه کنی، یعنی دیگه اون "نابغهای" که همه میگفتن نیستی. بنابراین، ناخودآگاه از امتحان کردن چیزای جدید دوری میکنی، چون نمیخوای به خودت و بقیه ثابت بشه که شاید اونقدرها هم که فکر میکردن، باهوش نبودی. این ترس میتونه تا بزرگسالی هم ادامه پیدا کنه و باعث بشه که حتی از چالشهای مهم زندگیت فرار کنی.
این همون جاییه که یه تعریف قشنگ، تبدیل به یه زنجیر نامرئی میشه.
چون طرف و در یک چهارچوبی که دلمون میخواد میذاریم اون رابطه هیچ وقت عمیق نمیشه، چون طرف هیچ وقت نمیتونه خود واقعیش باشه.