جلسههای اوکیآر که هر دو هفته یکبار برگزار میشود، شبیه تصوری است که در کودکی از جهنم داشتم. سرپرست همهی تیمها جمع میشوند، از کارهای کرده و نکردهشان میگویند و از تیمشان دفاع کنند. بعضیها اهل اغراق کردناند، بعضیها با خودزنی فرصت مواخذه را از بالادستی میگیرند، بعضیها هم کوتاهی خودشان را به نواقص اساسیتری ربط میدهند. من هم اوایل یک قرص ضداضطراب زیر زبانم میگذاشتم که تا نوبتم برسد به نازکترین مویرگهایم رسیده بود. اما بعد یاد روایتهایی افتادم که درباره جهنم برایمان گفته بودند. انگار تبدیل کردن ترسها به روایتهای داستانی همیشه تحمل وضعیت را راحتتر میکند. آدم تکلیفش را با خودش میداند، حتی اگر قرار باشد مجازات شوی. ترس شناختهشدهای که به قصهای ساختارمند تبدیل شده قابلتحملتر از ترس ناشناخته و بیحد و مرزست. تا به همهی این قصهها فکر کنم، همه حرف زدهایم و جلسه تمام شده. از خودم میپرسم مغز خیالباف در همهی کورهراهها پناهی از تخیل برای خودش دستوپا میکند؟ یکی توی سرم میگوید مغز خیالباف، مرضی است که درمان ندارد.
نعیمه _بخشی
@Sazdahanieman
نعیمه _بخشی
@Sazdahanieman