"ژیک" dan repost
یه خونه... یه اتاق... یه آدم... یه حال خاص... اصلا تو بگو یه خاطره! همین چیزای ساده میتونه جون آدمها رو کم کنه. می تونه آدمها رو به خنده وادار کنه! میتونه یادت بیاره چیا که نکشیدی... که یه روز چقدر خسته بودی... که وقتی داشت نا از تنت میرفت وقتی پاهات دیگه جون نداشت کی کنارت ایستاد... میتونه ضربان قلبت رو ناموزون کنه... اشک توی چشمات بیاره... میتونه گرگت کنه... میتونه حتی باعث بشه یه وقتایی نتونی خودت رو مثل روزای سابق ببینی اونم درست زمانی که از همه چی بریدی! وقتی همه چی و گذاشته و رفته... وقتی خودت هم دور همه چی خط کشیدی! مثل وقتی که می خونی: من آن توام مرا به من باز مده... وقتی که با دست پس میزنی و با پا پیش میکشی... وقتایی که از خودت میپرسی: من کجای کارم؟! اما طرح یه سری خاطره پرتت میکنه به حال... به خودت... به اونی که الان کنارت وایساده! به اینکه چقدر سعی کردی یکی و تیمار کنی و زخمهاش و مرهم بذاری یا حتی چقدر آدمها رو درست و نادرست از جلوت کنار زدی و رسم گرگ شدن و یاد گرفتی! شاید همین میون یادت بیاد به خود سابقت... به قهقهه زدنهات... به مهربونیهات به اینکه چی بودی و چی شدی یا حتی اخرش چه کار میکنی! یه چیایی که ساده نیستن و ساده از کنارشون میگذریم دلیل سفیدی زودتر از موعد موهامونن... دلیل گم کرد خندههامونن... دلیل کندن از خودمون و رفتنمون! مثل وقتایی میگم باید همه چی و گذاشت و فقط خودمون و برداریم و بریم! مثل وقتایی که میگیم مهم نیست چندتا خیابون پیاده گز کردم... مهم نیست چندتا دندون خراب توی دهنم هست... مهم نیست شبها با شمردن چندمین ستاره خوابم میبره... حتی مهم نیست که چقدر میون آدمها مصنوعی خندیدم! اما همهش مهمه!همهش!
+مثل وقتی که میخونم:
او در میان خانه ی مصنوعی اش
با ماهیان قرمز مصنوعی اش
و در پناه عشق همسر مصنوعی اش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و میگم مهم نیست فروغ دقیقا چی میخواسته بگه اما واسم مهمه!
صنم عابدینی(صآنِم)
ژیک
+مثل وقتی که میخونم:
او در میان خانه ی مصنوعی اش
با ماهیان قرمز مصنوعی اش
و در پناه عشق همسر مصنوعی اش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و میگم مهم نیست فروغ دقیقا چی میخواسته بگه اما واسم مهمه!
صنم عابدینی(صآنِم)
ژیک