خواستم از کنج شاعرانه میز کار هم عکس بذارم ولی عکس دوران بچگی که اون گوشه تصویر هست مانع شد. گفتم اول داستان این عکس رو به نقل از مادرم بگم:
حتی بچگیاتم جدی و خشک بودی. همین عکس رو ببین، یادمه دقیقا رفته بودیم آتلیه و هرکاری من و بابات انجام دادیم که بخندی افاقه نکرد. عکاس بالای ۱۰ بار ازت عکس گرفت هربار با شکست مواجه میشد. طرف خودشو کشت هر دلقک بازی میشد در آورد تا بخندی اما نشد. رو کرد به ما و گفت:
این اولین باره میبینم یه بچه نمیخنده موقع عکس گرفتن.
چندبار هم خیلی مصنوعی خندیدی که خیلی سریع بود و نتونست عکس بگیره از اون لحظه. خلاصه بعد از تلاش های بسیار تونست یبار که خیلی مصنوعی بازم خندیدی عکست رو ثبت کنه.
حتی بچگیاتم جدی و خشک بودی. همین عکس رو ببین، یادمه دقیقا رفته بودیم آتلیه و هرکاری من و بابات انجام دادیم که بخندی افاقه نکرد. عکاس بالای ۱۰ بار ازت عکس گرفت هربار با شکست مواجه میشد. طرف خودشو کشت هر دلقک بازی میشد در آورد تا بخندی اما نشد. رو کرد به ما و گفت:
این اولین باره میبینم یه بچه نمیخنده موقع عکس گرفتن.
چندبار هم خیلی مصنوعی خندیدی که خیلی سریع بود و نتونست عکس بگیره از اون لحظه. خلاصه بعد از تلاش های بسیار تونست یبار که خیلی مصنوعی بازم خندیدی عکست رو ثبت کنه.