#لذت_شیرین
🔞#اخطار این رمان +25 سال می باشد و مناسب همه سنین نمی باشد.
#قسمت_دویستوسیویک
دورشم پر از شمشاد و گلای ریز رنگی بود...
خدا جونم اینجا کجاست؟
قطعا همچین جایی رو قبلا اومده بوده که حالا تونسته به این
راحتی اجارش کنه... شایدم زودتر کرایه اشو داده بود
آخه همچین جایی امکان نداره واسه عید راحت گیر بیاد...
نفس عمیقی کشیدم که با دیدن عماد رو تراس بغلی متعجب
شدم.
مردک پفیوز با شلوارک سورمه ای و بالا تنه ی لخت اومده بود
بیرون.
با دیدنش اخمی کردم که متوجه شدم اون هنوز حضورمو حس
نکرده...
بی سروصدا پریدم تو اتاقم. لباسامو تو کمدی که داخل اتاق بود
گذاشتم و بقیه ی وسیله هامو جا به جا کردم.
نشستم پای لپ تاپم. یخورده وب گردی کردم و بعدش رفتم طبقه
ی پایین.
مامان و عزیزجون تو پذیرایی نشسته بودن و مشغول دیدن یه
فیلم اکشن بودن.
رفتم و کنار مامان نشستم. به نیم رخش خیره شدم که به سمتم
برگشت. چشمکی زدو گفت: چیه؟
با لبخند گفتم: هیچی... دلم برات تنگ شده بود دوست دارم فقط
نگات کنم!
درحالی که از تعجب شاخ درآورده بود لبخند پهنی زد که قهقهه
زدم.
با همون خنده گفتم: وای مامان قیافت... قیافت خیلی دیدنیه!
چشم غره ای بهم رفت و گفت: ساکت شو زلیل مرده بذار فیلممو
ببینم!
تک خنده ای کردم و خیلی یهویی گفتم: مامان اینجا واسه دوست
عماده یا کرایش کرده؟
مامان که هم پاپ کورن میخورد هم فیلم میدید گفت: هردوش!
متعجب به در و دیوار خونه خیره شدم. یعنی چی هردوش؟
یعنی رفیق عماد اینجارو بهش کرایه داده بود؟
چه رفیق خسیسی... خب کرایه نمیگرفت چی میشد؟
لبمو کج و کوله کردم و آروم "آهان"ی زیر لب بلغور کردم.
مامان و عزیز که محو فیلم بودن منم ازجا بلند شدم و رفتم تو
حیاط. اول حیاط جلورو زیر و رو کردم که چیز زیادی دستگیرم
نشد
بعدش رفتم حیاط پشتی که خیلی نظرمو جلب کرده بود.
بخاطر آب و هوای خوبی که اینجا داشت یه شلوارک کوتاه با تاپ
پوشیده بودم. عمادم که خونه نبود رفته بود خرید.
پس با خیال راحت رفتم روی صندلی نشستم تا با خودم یه جلسه
بذارم!
گوشیمو روشن کردم که سه تا پیام از امیر داشتم... اصلا حوصلشو
نداشتم ولی پیاماشو خوندم
اولی_ حواستو جمع کن مهرو اگه بفهمم اون مرتیکه بهت نزدیک
شده باشه من میدونم و تو!
باز خودشو چُس کرد... من سنه ندیم آخه؟) من باهات چیکار کنم
آخه؟(
🔞#اخطار این رمان +25 سال می باشد و مناسب همه سنین نمی باشد.
#قسمت_دویستوسیویک
دورشم پر از شمشاد و گلای ریز رنگی بود...
خدا جونم اینجا کجاست؟
قطعا همچین جایی رو قبلا اومده بوده که حالا تونسته به این
راحتی اجارش کنه... شایدم زودتر کرایه اشو داده بود
آخه همچین جایی امکان نداره واسه عید راحت گیر بیاد...
نفس عمیقی کشیدم که با دیدن عماد رو تراس بغلی متعجب
شدم.
مردک پفیوز با شلوارک سورمه ای و بالا تنه ی لخت اومده بود
بیرون.
با دیدنش اخمی کردم که متوجه شدم اون هنوز حضورمو حس
نکرده...
بی سروصدا پریدم تو اتاقم. لباسامو تو کمدی که داخل اتاق بود
گذاشتم و بقیه ی وسیله هامو جا به جا کردم.
نشستم پای لپ تاپم. یخورده وب گردی کردم و بعدش رفتم طبقه
ی پایین.
مامان و عزیزجون تو پذیرایی نشسته بودن و مشغول دیدن یه
فیلم اکشن بودن.
رفتم و کنار مامان نشستم. به نیم رخش خیره شدم که به سمتم
برگشت. چشمکی زدو گفت: چیه؟
با لبخند گفتم: هیچی... دلم برات تنگ شده بود دوست دارم فقط
نگات کنم!
درحالی که از تعجب شاخ درآورده بود لبخند پهنی زد که قهقهه
زدم.
با همون خنده گفتم: وای مامان قیافت... قیافت خیلی دیدنیه!
چشم غره ای بهم رفت و گفت: ساکت شو زلیل مرده بذار فیلممو
ببینم!
تک خنده ای کردم و خیلی یهویی گفتم: مامان اینجا واسه دوست
عماده یا کرایش کرده؟
مامان که هم پاپ کورن میخورد هم فیلم میدید گفت: هردوش!
متعجب به در و دیوار خونه خیره شدم. یعنی چی هردوش؟
یعنی رفیق عماد اینجارو بهش کرایه داده بود؟
چه رفیق خسیسی... خب کرایه نمیگرفت چی میشد؟
لبمو کج و کوله کردم و آروم "آهان"ی زیر لب بلغور کردم.
مامان و عزیز که محو فیلم بودن منم ازجا بلند شدم و رفتم تو
حیاط. اول حیاط جلورو زیر و رو کردم که چیز زیادی دستگیرم
نشد
بعدش رفتم حیاط پشتی که خیلی نظرمو جلب کرده بود.
بخاطر آب و هوای خوبی که اینجا داشت یه شلوارک کوتاه با تاپ
پوشیده بودم. عمادم که خونه نبود رفته بود خرید.
پس با خیال راحت رفتم روی صندلی نشستم تا با خودم یه جلسه
بذارم!
گوشیمو روشن کردم که سه تا پیام از امیر داشتم... اصلا حوصلشو
نداشتم ولی پیاماشو خوندم
اولی_ حواستو جمع کن مهرو اگه بفهمم اون مرتیکه بهت نزدیک
شده باشه من میدونم و تو!
باز خودشو چُس کرد... من سنه ندیم آخه؟) من باهات چیکار کنم
آخه؟(