✨𝚁𝙾𝙼𝙰𝙽𝚂𝚁𝙺✨


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Erotika


✨به کانال خودتون خوش اومدین✨
✨اینجا قراره رمان های جذاب و هیجان انگیز✨ ✨وعاشقانه ی بالیوودی بخونید✨
✨رمان تمام شده: عشق پنهان✨
✨رمان در حال تایپ: جنون پاییزی✨
✨گروه: @RomansrkGap
@eli0o0 :نویسنده✨

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
Erotika
Statistika
Postlar filtri


ساخت بنر شیشه ایی🎉 dan repost
🌸کانالی معتبر🌸
باآرشیوی کامل فیلمها،موزیک ویدیوها وآلبومهای صوتی درخدمت شما هستیم
اخبار مربوط به پادشاه احساسات یعنی ستاره قلبها شاهرخ خان را پوشش میدهیم ツ

https://t.me/Baadshah_1


سلام خیلی پرسیده بودین رمان ادامه داره یا نه!
رمان ادامه داره فقط می‌خوام در پیج اینستاگرام عشق پنهان تموم بشه تا همزمان جنون پاییزی رو بزارم💕✨
پیج اینستاگرام رو هم یادتون نره دنبال کنین چون ادیت، میکس های زیادی از رمان عشق پنهان گذاشتم و کمی از پارت هارو تغییر دادم حتما یه سر بهش بزنید❤️‍🔥
پیج اینستاگرام رمان: @Roman.srk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_80

شاهرخ با چشم های به خون نشسته به مایکل بی جون که وسط سالن پارتی افتاده بود و از درد به شکمش چنگ می‌زد نگاه کرد مایکل وضعیت بدی داشت ولی این باعث نشد شاهرخ ادامه نده.
شاهرخ دوباره به سمت مایکل هجوم برد که با کشیدن بازوش ایستاد به بازوش که در حصار دست های ظریفی قرار گرفته بود نگاهی انداخت، به صاحب اون دست ها نگاه کرد..انوشکا بود که صورتش به سفیدی گچ شده بود و با ترس به شاهرخ خیره شده بود.
انوشکا بلاخره به حرف اومد و با لکنت گفت:
-اس... استاد خواهش میکنم... بسه چ... چرا اینجوری می‌کنید آخه
شاهرخ که صورت و چشم‌های اشکی انوشکا رو دید قلبش آتیش گرفت و دوباره یاد اون صحنه افتاد، اون نزدیکی...
-استاد
شاهرخ با صدای انوشکا به خودش اومد و دست انوشکا گرفت با خودش به سمت بیرون کشید
بلاخره از پارتی اومدن بیرون و ولی هنوز دست های انوشکا توی دست های شاهرخ قفل شده بود و به طرف جایی که معلوم نبود کجاست انوشکا رو با خودش می‌برد،
همزمان به انوشکا خیره شده بود
دلش میخواست داد بزنه و بگه دوست دارم بفهم نمیخوام کسی بهش دست بزنه نمیخوام کسی به غیر من بغلت کنه، لمست کنه... دلش میخواست داد بزنه بگه عاشقتم
انوشکا که از رفتار شاهرخ تعجب کرده بود بلاخره به خودش اومد و دستش رو از دست شاهرخ کشید بیرون و گفت:
-استاد چرا با مایکل اینجوری کردین؟! جمله‌ی بعدیش رو همراه با پوزخند گفت:
-شما که با دیشا خوش بودین چرا اومدین یقیه مایکل بیچاره رو گرفتین و اونجوری زدینش؟!!
-الان داری به من تیکه میندازی؟
دیشا اومد کلی خواهش تمنا کرد رفتم رقصیدم باهاش اون تو بودی که با یه تعارف کوچیک فوری پریدی وسط
-من پریدم وسط؟!!
شاهرخ سرشو به نشونه‌ی تأیید تکون داد
انوشکا که از این حرکت شاهرخ اعصبانی شده بود گفت:
-آهان حتما میخواید بگید اون من بودم که با دیشا گرم صحبت بودم
-چی میگی دیشا مست بود و تنها حرفی هم که زدیم همون اصرار های مزخرفش واسه اون رقص بود
-آهان منم که گوشام دراز
شاهرخ لبخندی از حسودی انوشکا به دیشا زد و زیر لب گفت:
-حسود خانوم
-چیزی گفتی؟!
-نوچ




@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_79

شاهرخ به انوشکا خیره شده بود، انوشکا به خاطر حرف‌های مایکل آروم و زیبا می‌خندید که شاهرخ توجهش به دست مایکل که دور کمر انوشکا بود جلب شد.
مایکل داشت انوشکا رو به خودش نزدیک می‌کرد و همزمان موهای انوشکا که تو صورتش ریخته بود رو درست می‌کرد.
شاهرخ دیگه داشت دیوونه میشد، دستش که دور کمر دیشا حلقه شده بود رو مشت کرد و سعی کرد خودش رو کنترل کنه...
مایکل تقریبا انوشکا رو به خودش چسبونده بود و موهاش رو درست می‌کرد.
ذهن شاهرخ شده بود پر از سوال هایی که از انوشکا داشت..
با چه حقی به موهای انوشکا دست میزد؟!
چرا انوشکا هیچی نمیگه؟!
چرا از مایکل فاصله نمی‌گیره؟!
چرا دست مایکل رو از روی موهاش کنار نمی‌زنه؟!
مگه انوشکا فقط مال شاهرخ نبود؟!
پس چرا الان کنار مایکله؟!
شاهرخ اما هیچ جوابی برای سوال هاش
پیدا نمی‌کرد و این دیوونه ترش می‌کرد.
تعداد رقصنده ها کم شدن و فقط پنج زوج روی استیج بودن و شاهرخ با کمی فاصله کنار مایکل قرار گرفت.
مایکل تک تک اجزای صورت انوشکا رو نگاه کرد و گفت:
-انوشکا تو همیشه خوشگلی... ولی امشب خواستنی تر شدی... همیشه همین‌جوری آرایش کن همین‌قدر قرمز و دلربا
و بعد از تموم شدن حرفش سرش رو نزیک صورت انوشکا برد و میخواست انوشکا رو ببوسه...
شاهرخ که دیگه تحمل نداشت از دیشا جدا شد، انگار به خاطر حرف ها و حرکات مایکل به مرز جنون رسیده بود و به سمت مایکل حمله ور شد، یقه‌ی مایکل رو از پشت گرفت و از انوشکا جداش کرد.
مایکل که از این حرکت غافلگیر شده بود تعادلش رو از دست داد و افتاد روی زمین، با اعصبانیت سرش رو آورد بالا و با دیدن شاهرخ تعجب کرد.
میشد به راحتی رگه های خون رو توی چشم‌های عسلی شاهرخ دید.
شاهرخ خم شد و یقه‌ی مایکل رو چنگ زد و به خودش نزدیک کرد و گفت:
-داشتی که غلطی می‌کردی؟!
مایکل که متوجه‌ی حساسیت شاهرخ روی انوشکا شده بود پوزخندی زد و با پررویی گفت:
-میخواستم عشقم رو ببوسم.
شاهرخ با حرف مایکل عصبی تر شد و صورت مایکل رو به یه مشت محکم مهمون کرد، لب مایکل پاره شد و خون ریزی کرد، مایکل با بهت دستش رو به سمت لبش برد و با شستش خون روی لبش رو پاک کرد، اون حتی یک لحظه هم فکر نمی‌کرد که استادش به خاطر یه دختر جلوی همه بزنه تو دهنش، مایکل هنوز با بهت به شاهرخ نگاه می‌کرد که
شاهرخ عصبی داد زد:
-به چه حقی بهش نزدیک شدی؟
به چه جرعتی میخواستی ببوسیش؟
و همزمان با جمله‌ی آخرش مشت ها و لگد های پی در پی به مایکل می‌زد.



@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_78

#انوشکا:
دیگه خسته شده بودم و الکی به حرف ها و جک های مایکل می‌خندیدم.
به اطراف نگاهی انداختم عالیا و وارون درحال رقصیدن بود لبخند زدم و بهشون نگاه می‌کردم که توجه‌ام به دوتا رقصنده که یکم اون‌طرف تر بود جلب شد، چی؟!!!! استاد با اون دختره دیشا داشت می‌رقصید، دست های استاد دور کمر دیشا حلقه شده بود و دیشا با ناز و عشوه توی بغل استاد می‌رقصید، استاد به دیشا لبخند زد.
با دیدن استاد و دیشا بغض راه گلوم رو گرفت و حس کردم دارم خفه میشم...
نمیتونستم نفس بکشم، به سرفه افتادم که مایکل با نگرانی پرسید:
-انوشکا.. انوشکا خوبی؟؟
میخواستم بگم نه ولی مثل ماهی فقط لب میزدم و صدایی از گلوم بیرون نمی‌اومد، دستم رو روی گلوم گذاشتم و سرفه کردم ، مایکل تا وضعیتم رو دید سریع یه لیوان آب برام آورد، لیوان رو از دستش گرفتم و یه نفس سر کشیدم.

#شاهرخ:
از دست دیشا کلافه شده بودم، به وقفه ازم سوال می‌پرسید، سوال هایی که حتی یذره هم به اون مربوط نبود.
با هر حرکتی خودش رو بیشتر بهم نزدیک می‌کرد مجبور شدم دستم رو دور کمرش حلقه کنم.
به انوشکا نگاه کردم دستش رو گلوش بود و مرتب سرفه می‌کرد نگرانش شدم میخواستم برم سمتش که مایکل رفت کنارش و بهش آب داد، بازم مایکل اگه مایکل نبود شاید به این بهونه می‌تونستم برم پیشش.

#راوی:
انوشکا حالا حالش بهتر شده بود، سرش رو بالا آور تا یک‌بار دیگه به شاهرخ نگاه کنه که چشم‌هاش توی چشم‌های شاهرخ قفل شد...اون چشم‌ها حرف های زیادی برای گفتن داشتن ولی این فاصله اجازه‌ی نزدیک شدن بهشون رو نمی‌داد...
دوباره اون بغض لعنتی به گلوی انوشکا چنگ انداخت انوشکا نگاهش رو از شاهرخ گرفت...
مایکل با لبخند کجی که روی صورتش بود به انوشکا خیره شد، دستش رو به سمت انوشکا برد و گفت:
-انوشکا افتخار میدی؟؟
مایکل انقدر مست بود که نمی‌دونست داره چیکار میکنه، نمی‌دونست حق نزدیک شدن به انوشکا رو نداره، نمی‌دونست انوشکا مال یک نفر دیگست، مال شاهرخ کسی که بیشتر از جونش انوشکا رو دوست داره، مایکل پاش رو از حدش فراتر گذاشته بود.
انوشکا نگاه کوتاهی به شاهرخ و دست های دیشا که حالا روی شونه های شاه بود کرد و در کمال ناباوری لبخند زد و رو به مایکل گفت:
-چرا که نه
و دستش رو توی دست مایکل گذاشت.
مایکل با خوشحالی انوشکا رو به سمت استیج رقص برد و آروم شروع به رقصیدن کردن.
بعضی از زوج ها خسته شده بودن و از استیج رقص رفتند و با خاطر همین شاهرخ و دیشا به انوشکا و مایکل نزدیک شدن و به خاطر این نزدیکی شاهرخ میتونست به خوبی صدای حرف‌هایی که بین مایکل و انوشکا رد و بدل میشه رو بشنوه.
مایکل حرف می‌زد و انوشکا آروم می‌خندید، مایکل دست‌هاش رو دور کمر انوشکا حلقه کرد و انوشکا رو به خودش نزدیک تر کرد و شاهرخ با دیدن این نزدیکی عصبی تر میشد ولی سعی می‌کرد خودش رو نرمال نشون بده.




@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_77


شاهرخ انوشکا رو دید، با لباس قرمزش امشب مثل گل رز سرخ شده بود، چقدر زیبا شده،
اصلا تحمل نداشت و دلش می‌خواست بره پیشش.
شاهرخ هنوز داشت انوشکا رو آنالیز می‌کرد که نگاهش روی رژ سرخش ثابت موند، حسی خوبی نداشت، درسته خیلی خوشگل و جذاب شده بود ولی دلش نمی‌خواست رژش انقدر پر رنگ و تو چشم باشه، ولی اگه می‌رفت می‌گفت رژت رو کمرنگ کن انوشکا چی می‌گفت؟!!
حتما می‌گفت رژش چه ربطی به استاد داره!
توی همین فکرها بود و به انوشکا خیره شده بود که دید مایکل با لبخند چِندشی داره به طرف انوشکا میره،
شاهرخ یاد اون روز توی کلاس افتاد وقتی انوشکا کنفرانس داشت و مایکل با لبخندی شبیه به لبخند الانش به انوشکا نگاه می‌کرد و بهش تیکه مینداخت...
با یادآوری اون روز و اون بحث اخم کرد و به مایکل چشم دوخت.
مایکل به طرف انوشکا رفت با لحن کشداری که به خاطر مستی بود گفت:
-وای انوشکا چقدر خوشگل شدی عشق من.
شاهرخ که تونسته بود حرف های مایکل رو لبخونی کنه با این حرف مایکل عصبی شد و جام مشروبی که توی دستش بود رو یه نفس سر کشید.
همون لحظه آهنگ رومانتیکی شروع به پخش شدن کرد و همه‌ی زوج ها رفتن وسط استیج رقص و شروع به رقصیدن دونفره کردن.
وارون دست عالیا رو گرفت و با خودش به سمت استیج برد، عالیا و وارون تمام عشقی که به هم داشتن رو تو نگاهشون ریختن و به هم خیره شدن و آروم شروع به رقصیدن کرد.
شاهرخ هنوز نگاهش روی انوشکا بود که مایکل همش بلند بلند جک می‌گفت و می‌خندید و صدای اون مایکل به شدت روی اعصاب شاهرخ بود.
شاهرخ داشت با نفرت تمام به مایکل نگاه می‌کرد که:
-استاد
‌ با صدای دختری به خوش اومد و به طرف صدا نگاه کرد که، دیشا با عشوه داشت بهش نگاه می‌کرد،
دیشا چند قدم نزدیک تر رفت و گفت:
-استاد میشه با هم برقصیم...
شاهرخ میخواست درخواستش رو رد کنه ولی دیشا فرصت حرف زدن به شاهرخ نداد و دستش رو گرفت و با عشوه گفت:
-استاد بیاین دیگه... لطفا
شاهرخ که اصرار دیشا رو دید کلافه دستی به موهاش کشید و گفت:
-باشه بریم.



@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_76


طولی نکشید که به مکان پارتی رسیدن و وارد سالن شدن همه اومده بودن و اینطور که معلوم بود عالیا و انوشکا آخرین نفر بودن و که به مهمونی اومده بودن.
انوشکا با چشم‌هاش دنبال شاهرخ می‌گشت، اما نتونست شاهرخ رو ببینه.
عالیا زد به دستش و گفت:
-هی...
-عه ولم کن
انوشکا دوباره به اطراف نگاه کرد تا شاید بتونه شاهرخ رو پیدا کنه.
عالیا یه دونه محکم تر زد گفت:
-هییی کور... اونجاست... اونجا کنار اون ستون رو نگاه کن، اونجاست.. انقدر نگرد
انوشکا که تازه فهمید، سعی کرد انکار کنه و گفت:
-خب اونجا باشه من که دنبالِ ...دنبالِ اون نبودم.
مِن مِن کنان گفت:
- آره دنبال... چیز می‌گشتم...چیز...
عالیا با خنده گفت:
-باشه حالا ماست مالی نکن، برو پیشش.
انوشکا شونه‌هاش رو بالا انداخت و گفت:
-بیخیال بیا بریم اونجا نوشیدنی بخوریم.
-باشه بریم
انوشکا همین‌طور که به طرف بار می‌رفت نگاه کوتاهی به شاهرخ انداخت،
شاهرخ تیپ اسپورتِ مشکی زده بود که جذابیتش رو دوچندان می‌کرد، انوشکا لبخند زد و نگاهش رو از روی شاهرخ که در حال حرف زدن با ریتیک بود زود برداشت.
.
.
.
شاهرخ و ریتیک مشغول حرف زدن بودن که ریتیک به بار نگاه کرد و حس کرد یه چهره‌ی آشنا دیده... چشم‌هاش رو ریز کرد و با دقت دید که اون انوشکا بود.
سریع به سمت شاهرخ برگشت، شاهرخ هنوز چشمش به در ورودی بود، گفت:
-هه هنوز منتظر از اون در بیاد تو؟!!
شاهرخ به ریتیک نگاه کرد و گفت:
-آره چطور؟!
-چون زن داداش از اون در نمی‌یاد تو.
شاهرخ نگران شد و گفت:
-چراا؟
ریتیک خندید و گفت:
-چون خیلی گفته اومده، اونجا کنار میز بار رو نگاه کن، اون که قرمز پوشید.
شاهرخ با این حرف ریتیک با هیجان به بار نگاه کرد و بلاخره انوشکا رو دید، همون لحظه انوشکا داشت بهش نگاه می‌کرد و وقتی دید شاهرخ داره بهش نگاه میکنه سریع نگاهش رو از شاهرخ گرفت.



@Romansrk2020


#جنون_پاییزی

@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#دیشا_پاتانی

@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_75

عالیا با لبخند گفت:
-صبح توام بخیر باشه پرتغال
-دیدی چه صبحونه‌ای آماده کردم برات، به خاطره دیشبه ها
عالیا خندید و گفت:
-اهان پس به خاطره دیشبه باشه بابل بخشیدمت
انوشکا رفت و از پشت بغلش کرد یه بوس روی لپش نشوند
گفت:
-مرسییی

***

دیگه داشت کم کم شب میشد و یه حس دلشوره‌ تو دل انوشکا بیشتر می‌شد.
عالیا به انوشکا که به دیوار زل زده بود گفت:
-منتظر چی هستی پرتغال؟!
لباس بپوش دیگه می‌خوام از همه امشب بیشتر تو بدرخشی، و دیگه هم به اون دختره فکر نکن استاد مال توعه، فقط تو
انوشکا که با حرف عالیا به خودش اومده بود گفت:
-چی؟!!!! چی گفتی؟!
عالیا خندید و گفت:
فکر کردی من نمیدونم چندوقته دلت پیش استاد گیر کرده؟... خودت خوب میدونی نمیتونی چیزی رو ازم مخفی کنی چون حتی اگر هم بهم نگی من خودم میفهمم.
چشمک زد و گفت:
-حالا هم انوشکا خانوم
پاشو... پاشو، بپوش که دیر شد.
انوشکا از شوک دراومد و لبخند ملیحی زد و رفت تو اتاق
داشت لباساشو نگاه می‌کرد که نگاهش به لباس قرمزی که بالاش حالت دکولته داشت ثابت موند.
لباس رو از توی کمد بیرون آورد و جلوی خودش گرفت و جلوی آینه ژست گرفت.
لباس رو پوشید و رژ لب قرمز جیغی زد و مژه هاشو ریمل زد موهاش رو روی شونه هاش ریخت و واقعا زیبا شده بود.
عالیا داشت صداش می‌زد:
-پرتغال کجا موندی؟؟...
فسیل شدممم...
که یهو وارد اتاق شد و دید که انوشکا جلو آینه ایستاده و داره موهاشو درست میکنه.
عالیا سوت زد گفت:
-واووو چه کردی دختر، خیلی خوشگل شدی
انوشکا لبخند زد تشکر کرد.
عالیا توی فکر فرو رفت، تا حالا ندیده بود انوشکا انقدر رژ جیغ بزنه معلوم نیست قراره چه خبر بشه امشب.
عالیا از فکر بیرون اومد و رو به انوشکا گفت:
-من به وارون زنگ زدم قراره بیاد دنبالمون یه ربع دیگه میرسه.
انوشکا کت چرمش رو پوشید و گفت:
-اوکی من حاضرم بریم .
همون لحظه زنگ در خونه به صدا در اومد وارون بود با ماشینش اومده بود...بعد از سلام و احوال پرسی عالیا رفت جلو نشست و انوشکا هم عقب نشست و غرق در فکر بود که شاهرخ امشب چه جوری به نظر میرسه آخه به نظر عالیا شاهرخ جذاب‌ترین مردی بود که تاحالا دیده...





@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_74


انوشکا غذا رو آماده کرد و منتظر شد تا عالیا از حمام بیاد و همینطور تو فکر بود و به تلویزیون خیره شده بود که عالیا صداش زد:
-پرتغال... پرتغال؟
عالیا که دید انوشکا جوابی نمیده و توی افکارش غرق شده دستش رو جلوی صورت انوشکا تکون داد و گفت:
-پرتغال؟!!!
انوشکا به خودش اومد و ترسید و گفت:
-چته؟
-من چیزیم نیست، تو چته؟ اون از پشت در گذاشتنم، این‌هم از الان که معلوم نیست کجایی اصلا...
انوشکا سعی کرد بحث رو عوض کنه واسه‌ی همین گفت:
-چیزی نیست بیا بریم شام بخوریم
مشغول خودن غذا شدن، انوشکا ساکت و تو فکر بود عالیا هم همش حرف می‌زد تا شاید یکم از تو فکر در بیاد ولی فایده‌ای نداشت.
انوشکا غذاش رو تموم کرد و گفت:
-من رفتم بخوابم شب بخیر
-کجااا؟!!!! من خستم بیرون بودم چه شب بخیرییی!!!
-وقتی تنهایی میری بیرون بدون من خوش میگذرونیی باید فکر اینجاها هم باشی
-چقدر پروییی تو
انوشکا خندید رفت تو اتاق و روی تختش دراز کشید که به خواب فرو رفت
.
.
.
فردا صبح انوشکا از خواب بیدار شد و یاد عالیا و داد و بیداد دیشبش افتاد
از اتاق اومد بیرون و دید همه جای خونه تمیزه و همه چیز برق میزنه و حتما به خاطر همین عالیا دیشب دیر خوابیده یه لحظه احساس عذاب وجدان بهش دست داد و برای جبران این کارش یه صبحانه مفصله شیک براش ترتیب داد با بهترین سلیقه‌ای که داشت.
عالیا از خواب بیدار شد و دید صدای آب حمام میاد و متوجه شد انوشکا بیدار شده.
رفت توی آشپز خونه و دید روی میز صبحانه‌‌ی مفصل و شیکی، بعلاوه قهوه مورد علاقش قرار گرفته بود.
نشست و شروع به خوردن کرد که یهو انوشکا با حوله‌ای که روی سرش بود جلوش سبز شد و گفت:
صبحت بخیر قشنگم امیدوارم از صبحانه لذت برده باشییی






@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_73


انوشکا از کلاس اومد بیرون پاش خیلی درد می‌کرد.
همش سوالات دیشا با اون نگاهاش به شاهرخ توی ذهنش مرور می‌شد.
(استاد شما چندسالتونه؟ مجردین؟)
انوشکا برای اینکه به این چیز ها فکر نکنه سرش رو تکون دادم و زیر لب گفت:
-چرا من انقدر دارم حرص میخورم... اون فقط اسناد منه، منم فقط دانشجوی اونم.
انقدر با خودش حرف زده بود که متوجه نشد کی به خونه رسید.
لباس‌هاش رو عوض کرد و سعی کرد خودش رو مشغول کنه...
آهنگ گذاشت و موهاشو گوجه‌ای بست می‌رقصید و توی عالم خودش با غرق شده بود و خونه رو تمیز می‌کرد که یهو
صدای زنگ در اومد و فهمید که عالیا اومده درو باز کرد.
عالیا با حرص گفت:
-چه خبره؟!!! میدونی چقدر در زدم! کجا بودی؟!
-همین‌جا بودم ولی داشتم خونه تمیز می‌کردم نفهمیدم دیگه ببخشید...
انوشکا با خنده گفت:
-حالا بگو خرید چطور بود با آقای وارون؟
-کمتر تیکه بنداز تورو خدا
انوشکا خندید گفت:
-باشه حالا بگو ببینم خرید چطور بود؟
عالیا با ذوق گفت:
-عالی بود خرید کردیم و رفتیم رستوران و همین، کلا خیلی خوش گذشت جات خالی بود
انوشکا لبخند زد گفت:
-خوشحالم که بهتخوش گذشت
-مرسی قشنگم، پرتغال من میرم حموم میام خیلی خستم
-باشه برو منم غذا رو آماده میکنم
عالیا همین‌جور که به سمت حموم می‌رفت چیزی یادش اومد و بلند داد زد: اهاااااان راستییی پرتغااااال...
انوشکا نگران پرسید:
-چیه؟ چیشده؟
-چیزی نشده فقط داشت یادم می‌رفت کم کم بهت بگم
-چی‌رو؟!
-اینکه فردا شب پارتی دعوتیم بچه ها همه هستن استاد شاهرخ و استاد ریتیک هم میان بقیه استادها رو نگفتیم آخه پایه نیستن
-اهان باشه، حالا برو حموم زود بیا من‌ گشنمه
عالیا خندید و رفت.




@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_72


کلاس تموم شدعالیا همین‌طور که وسایلش رو جمع می‌کرد گفت:
-وای پرتقال یادم رفت بگم، قراره وارون بیاد دنبالم می‌خوایم بریم خرید تو میای؟
انوشکا گفت:
-نه عزیزم تو برو من میخوام قدم بزنم، چند تا کار هم دارم باید انجام بدم بعد میرم خونه.
-باشه پرتقال من، میبینمت
-فعلا
عالیا رفت و انوشکا داشت وسایلشو جمع می‌کرد که دید دیشا کنار شاهرخ ایستاده و داره سوالاتی درمورد دانشگاه و کلاس ها و درس میپرسه و وقتی انوشکا میخواست از کنارشون رد بشه دیشا از شاهرخ پرسید:
-استاد شما چندسالتونه؟ مجردین؟
انوشکا با شنیدن این سوال دیشا داشت دیوونه میشد و می‌خواست سریع از کلاس بره بیرون که پاش به یکی از صندلی ها گیر کرد و افتاد.
شاهرخ با نگرانی به سمت انوشکا رفت و پرسید:
-انوشکا خوبی؟... چیزیت که نشد؟
انوشکا خیلی سرد گفت:
-خوبم ممنون چیزی نشد
شاهرخ از لحن سرد انوشکا جا خورد ولی سعی کرد خودش رو عادی نشون بده و گفت:
-مواظب خودت باش... چرا حواست نبود!
-چشم خداحافظ
شاهرخ با تعجب گفت:
-خداحافظ
انوشکا رفت و دیشا می‌خواست دوباره سوال بپرسه که شاهرخ نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
-ببخشید من کلاس دارم باید برم، بعدا به سوال‌هات جواب میدم.
و منتظر جواب دیشا نشد و از کلاس رفت بیرون.



@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_71



#راوی:
چند روز گذشت انوشکا یه حسی در دلش به وجود اومده بود وقتی نزدیک شاهرخ میشد قلبش چنان تند تند میزد که حد نداشت خیلی از موقع ها سوالات الکی می‌پرسید که شاید بتونه بیشتر با استادش وقت بگذرونه...
میترسید از اینکه این حس، حس عشق باشه...
می‌ترسید دوباره اون حس از دست دادن، اشک، غم و اندوه و شکستن قلبش دوباره تکرار بشه ولی با فکر کردن به شخصیت استاد و اینکه استاد مثل رنبیر نیست خودش رو توجیح می‌کرد.
انوشکا پیش شاهرخ حس امنیت و آرامش، شوق و شور به زندگی رو داشت حسی که تا به حال نداشته.
چند هفته گذشت امروز یه دانشجو جدید به کلاس اومده، انوشکا آروم از عالیا پرسید:
-این کیه؟!
عالیا همین‌طور که به دختره نگاه می‌کرد گفت:
اسمش دیشاعه، دیشا پاتانیه از هند اومده خیلی دختره تخس و مغروریه حالا وضعیت درسیشو نمی‌دونم...
همون لحظه شاهرخ وارد کلاس شد و بچه ها به احترامش بلند شدن و شاهرخ با دستش نشون داد که میتونن بشینن شاهرخ به بچه ها سلام کرد و به انوشکا نگاه کرد لبخند محوی زد و مشغول حضور و غیاب بچه ها شد، وقتی به اسم دیشا رسید مکث کرد و گفت:
-دیشا پاتانی
دیشا بلند شد گفت:
-بله استاد
-شما دانشجوی جدید هستید؟
دیشا با لبخند گفت:
-بله
شاهرخ گفت:
-خوش اومدی منم شاهرخ خان استاد این درس هستم، امیدواریم موفق باشی.
دیشا لبخند زد تشکر کرد.
دیشا نشست ولی نگاهش به شاهرخ یجوری بود و این حسی بدی به انوشکا میداد.




@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_70

#شاهرخ:
-زهرمار
ریتیک رفت، به انوشکا نگاه کردم سرش پایین بود و لب پایینش رو گاز می‌گرفت انگار سعی می‌کرد جلوی خندش رو بگیره، نگاهم روی لبش ثابت موند گفتم:
-کندیش...
انوشکا با تعجب بهم نگاه کرد، اوه شت گند زدم، تک سرفه‌ای کردم و صدام رو صاف کردم و گفتم:
-منظورم این بود که بهتره وقت رو هدر ندیدم، الان کلاس شروع میشه...
منتظر جوابش نشدم و به طرف سالن رفتم، زیر چشمی بهش نگاه کردم گیج نگاهم می‌کرد و بعد از چند ثانیه به سمت سال قدم برداشت.
در رو باز کردم و رفتم داخل کلاس و بعد از چندثانیه انوشکا هم اومد و رفت روی یکی از صندلی ها نشست.



***


دو روز از اون شب و اتفاق هایی که برای عالیا افتاده بود گذشت، و حال عالیا بهتر شده بود.
روز ها می‌گذشت رابطه‌ی عالیا و وارون بهتر میشد و هر لحظه بیشتر از قبل عاشق هم میشدن، عالیا بیشتر روز ها با وارون وقت می‌گذروند.




@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_69


#انوشکا:
دیشب تا صبح با عالیا حرف زدم و همه‌ی ماجرا رو برام تعریف کرد چقدر بهش فوحش دادم که چرا نذاشت باهاش برم.
وقتی از وارون می‌گفت از اینکه مثل قهرمان ها اومده و نتجاتش داده چشم‌هاش برق میزد از رفتار‌هاشون فهمیدم به هم علاقه دارن هرچی هم به عالیا می‌گفتم قبول نمی‌کرد تا آخر خسته شد و حقیقت رو گفت، بهش نگاه کردم که روی تختش خوابیده بود دیشب بهش گفتم امروز نیاد دانشگاه چون خیلی خسته شده بود و نمیخواستم اذیت بشه به هرحال شب سختی رو گذرونده بود، ولی سخت ترین بخش اینه که باید یه جوری استاد شاهرخ رو قانع کنم که چرا عالیا نیومده و خداروشکر امروز فقط یه کلاس دوساعته با استاد شاهرخ داشتیم کیفم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون، بعد از بیست دقیقه به دانشگاه رسیدم، داشتم به سمت سالن می‌رفتم که دیدم استاد هم اون طرف حیاط دانشگاه بود و به طرف سالن می‌رفت الان فرصت خوبی بود تا قبل از شروع کلاس بهش بگم.
به طرف استاد دویدم و نفس نفس صداش زدم:
-استا... استاد... یه... یا لحظه
با تعجب به طرفم برگشتم و بعد با لبخند دلنشینی نگاهم کرد گفت:
-چیشده انوشکا؟! خوبی؟!
با لبخند جواب دادم:
-مرسی خوبم، راستش استاد میخواستم درمورد عالیا باهاتون حرف بزنم.
با لبخند سرش رو تکون داد گفت:
-بگو
-اومم راستش استاد عالیا امروز نمیتونه بیاد...
-چرا؟!
-چون دیشب...
از اینکه بگم دیشب چه اتفاقی افتاده پشیمون شدم و گفتم:
-حالش خوب نبود.
-اهان خب مشکلی نیست
لبخند زدم و گفتم:
-مرسی استاد
بهم زل زده بود و هیچی نمی‌گفت به چشم‌هاش نگاه کردم بدون هیچ حرفی فقط همدیگه رو نگاه می‌کردیم واسه‌ی خودم هم عجیب بود که استاد اینجوری نگاهم می‌کرد، حس می‌کردم دارم زیر نگاه پر حرارتش ذوب میشم که استاد ریتیک نجاتم داد و به طرفمون اومد و دستش رو روی شونه‌ی شاهرخ گذاشت گفت:
-داداش مگه کلاس نداری
استاد شاهرخ زیر لب چیزی گفت و بعد رو به استاد ریتیک گفت:
-چرا ولی داشتم با انوشکا صحبت می‌کردم
استاد ریتیک بهم نگاه کرد و سلام کرد که سرم رو به نشونه‌ی سلام تکون دادم و با خنده رو به شاهرخ گفت:
-پس بد موقع اومدم، هوم؟
شاهرخ سرش رو تکون داد و با حرص گفت:
-اوهوم
-اهم پس بهتره من برم.
بعد رو به من خداحافظی کرد و جوابش رو دادم و بعد همینطور که به عقب قدم برمی‌داشت به استاد چشمک زد و با خنده گفت:
-موفق باشی
استاد شاهرخ هم زیر لب و آروم گفت:
-زهرمار
از لحنش خندم گرفته بود ولی وانمود کردم که نشنیدم.




@Romansrk2020


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
#جنون_پاییزی

♪ᨖ 𝗗𝗶𝗿𝗲𝗰𝘁𝗹𝘆 𝗼𝗿 𝗶𝗻𝗱𝗶𝗿𝗲𝗰𝘁𝗹𝘆 ᨖ♪
𝐞𝐯𝐞𝐫𝐲 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐬𝐨𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐦𝐢𝐧𝐝𝐬 𝐦𝐞 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ♡

#𝑴𝒊𝒙
#𝑽𝒂𝒓𝒖𝒏
#𝑨𝒍𝒊𝒂
@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_68



#وارون:
روبروم بود، دختری که از دیدنش یک هفته میگذره ولی حتی یه لحظه هم از جلوی چشم‌هام نمی‌رفت، حتی یه لحظه هم از فکرم بیرون نمی‌رفت.
با بغض داشت خون های روی پیشونیم رو پاک می‌کرد به صورت زیباش نگاه می‌کردم نمی‌تونستم و نمیخواستم یک لحظه دست از نگاه کردنش بکشم، آروم و با بغض گفت:
-ببخشید به خاطر من...
-مهم نیست
قطره اشکی از چشمش چکید و گفت:
-اما زخمی شدی
-مهم نیست
-از لبت داره خون میاد
-مهم نیست
-اون پسر ها زدنت
-مهم نیست
به چشم هام نگاه کرد و گفت:
-همیشه اینقدر بی خیالی؟!
همیشه چیزی واست مهم نیست؟!
دست های گرمش رو گرفتم و گفتم:
-اینکه زخمی شدم، اینکه داره از لبم خون میاد، اینکه اون حرومزاده ها زدنم در برار گریه های تو اصلا مهم نیست.
لبخند بی جونی زد که با اخم گفتم:
-ولی این چه ساعته بیرون رفتنه؟ ساعت 12 شبه بعد تنهایی داری واسه خودت تو خیابون قدم میزدی
-خب کار داشتم
-انقدر کارت مهم بود که نمیتونستی فردا انجام بدی یا حداقل تنها نری؟!!!!
سرش رو انداخت پایین و گفت:
-ببخشید
لبخند محوی زدم و دستم رو بردم زیر چونش و مجبورش کردم سرش رو بیاره بالا آروم بوسه‌ای روی پیشونیش زدم.
ازش فاصله گرفتم که سرش رو دوباره انداخت پایین.
انوشکا با دوتا لیوان آبمیوه اومد و گفت:
-عالیا نمیخوای بگی چی شده خب دختر من که سکته کردم، چندبار هم زنگ زدم ولی جواب ندادی
-بعدا برات تعریف میکنم
-باشه، فعلا آبمیوه هاتون رو بخورید.
نیم ساعت موندم و حرف زدیم و شماره‌ی عالیا رو گرفتم و رفتم به طرف ماشینم، بلاخره پیدات کردم عالیا عمرا از دستت بدم یک هفته میشه که همه جای شهر رو گشتم ولی پیدات نکردم و امشب بلاخره پیدات کردم با این فکر لبخندی رو لبم نقش بست.




@Romansrk2020


#جنون_پاییزی
#پارت_67


وارون نگاهی به الکسی و جان انداخت و رو به پسره گفت:
-نظرت چیه؟!
پسره چند قدم رفت عقب که وارون خندید.
صدای آژیر ماشین های پلیس باعث شد خنده‌ی وارون قطع بشه، وارون سریع به سمتم اومد و دستم رو گرفت و با خودش کشید، توی شوک بودم و همینطور که دست تو دست وارون میدویدم به الکسی و جان که هنوز روی زمین بودن نگاه میکردم که وارون فشاری به دستم وارد کرد و همین‌طور که به خیابون نگاه می‌کرد گفت:
-نگران اون‌ها نباش یه شب بازداشتگاه بمونن چیزی نمیشه، کدوم طرف؟!
-راست
رفتیم توی کوچه، رسیدیم به خونه کلید رو از کیفم درآوردم دست‌هام میلرزید در رو باز کردم و با وارون رفتیم داخل، در رو بستم و به وارون نگاه کردم صورتش خونی بود صدای جیغ انوشکا باعث شد نگاهم رو از وارون بگیرم، به انوشکا نگاه کردم نگران به سمتم اومد گفت:
-عالیا چیشده؟! تو چرا انقدر پریشونی؟! اینجا چه خبره؟! چرا انقدر دیر اومدی؟!
-چیزی نیست پرتغال آروم باش، من خوبم
به وارون نگاه کردم گفتم:
-تو برو بشین، پرتغال بعداً توضیح میدم.
وارون روی کاناپه نشست، کمک های اولیه رو آوردم و کنارش نشستم و بدون هیچ حرفی شروع کردم به پاک کردن خون های روی لبش سنگینی نگاهش رو روی خودم حس می‌کردم اما به چشم‌هاش نگاه نمی‌کردم.






@Romansrk2020


سلامم✨👋
اول برای همه‌ی حمایت هاتون ممنونم کامنت هاتون و نظراتی که می‌دید واقعا بهم انرژی میده ممنونم ازتوم🥺♥️
و اینکه من برای رمان در اینستاگرام پیج زدم و خوشحال میشم اگر پیج رو فالو کنید♥️😘

https://instagram.com/roman.srk2020?utm_medium=copy_link

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

36

obunachilar
Kanal statistikasi