رقاص (@romanmamnoeee).pdf
💜رمان: #رقاص
💜نویسنده: #پریسا(#طوفان_خاموش
💜ژانر:#عاشقانه
💜خلاصه:
آفتاب از پنجره ی اتاق دقیقا روی صورتم زوم کرده بود.
چشمامو باز کردم انگار از ته جهنم پاشده بودم.
پنجره که پرده نداشت تا جلوی آفتاب رو بگیره پس بهتر بود پاشم و روزم رو شروع کنم.
دور و برم نگاه کردم جای خواب لیندا خالی بود نفهمیده بودم کی بیدار شده و بیرون رفته.
صدای ظرف شستن مامان از آشپزخونه میومداما ترجیح دادم برم پیش لیندا..
@romanmamnoeee
💜نویسنده: #پریسا(#طوفان_خاموش
💜ژانر:#عاشقانه
💜خلاصه:
آفتاب از پنجره ی اتاق دقیقا روی صورتم زوم کرده بود.
چشمامو باز کردم انگار از ته جهنم پاشده بودم.
پنجره که پرده نداشت تا جلوی آفتاب رو بگیره پس بهتر بود پاشم و روزم رو شروع کنم.
دور و برم نگاه کردم جای خواب لیندا خالی بود نفهمیده بودم کی بیدار شده و بیرون رفته.
صدای ظرف شستن مامان از آشپزخونه میومداما ترجیح دادم برم پیش لیندا..
@romanmamnoeee