سیارۀ کوچکی که هرگزِ هرگزِ هرگز نمیتواند روشن شود، چقدر خورشید را نومید میکند! و حالا اگر قرار است جایی گلولهای به شکمم بخورد و از پا دربیایم، چیز زیادی در چنته ندارم که از خواب ابدیام مسرور باشم... میدانی که کرمهای شبتاب زناند و شوهرهایی دارند که پرواز میکنند. از سفرهای طولانیشان به خاطر نورهای مختصری به آغوش صنوبرها برمیگردند. اگر به من گفته بودید که «من خوشبخت بودهام...» شاید من هم میتوانستم برگردم.
🖋️ آنتوان و کنسوئلو دو سنت اگزوپری 📚 از آسمان به گل سرخ؛ نامههای عاشقانه. ترجمۀ ابوالفضل اللهدادی (۱۴۰۱). چاپ اول. تهران: فرهنگ نشر نو. صفحۀ ۲۰۵.
کانال رمانخوان.
🖋️ آنتوان و کنسوئلو دو سنت اگزوپری 📚 از آسمان به گل سرخ؛ نامههای عاشقانه. ترجمۀ ابوالفضل اللهدادی (۱۴۰۱). چاپ اول. تهران: فرهنگ نشر نو. صفحۀ ۲۰۵.
کانال رمانخوان.