آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شیشه، در اتاق گرم،
هر دم به بیرون خیره میگشتم
پاکیزه برف من، چو کرکی نرم
آرام میبارید
بر نردبام کهنهی چوبی
بر رشتهی سست طناب رخت
بر گیسوان کاجهای پیر
و فکر میکردم به فردا، آه
فردا...
حجم سفید لیز.
با خشخش چادر مادربزرگ آغاز میشد
و با ظهور سایه مغشوش او، در چارچوب در
-که ناگهان خود را رها میکرد در احساس سرد نور-
و طرح سرگردان پرواز کبوترها
در جامهای رنگی شیشه
فردا...
گرمای کرسی خوابآور بود
من تند و بیپروا
دور از نگاه مادرم خطهای باطل را
از مشقهای کهنهی خود پاک میکردم
چون برف میخوابید
در باغچه میگشتم افسرده
در پای گلدانهای خشک یاس
گنجشکهای مردهام را خاک میکردم.
#فروغ_فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شیشه، در اتاق گرم،
هر دم به بیرون خیره میگشتم
پاکیزه برف من، چو کرکی نرم
آرام میبارید
بر نردبام کهنهی چوبی
بر رشتهی سست طناب رخت
بر گیسوان کاجهای پیر
و فکر میکردم به فردا، آه
فردا...
حجم سفید لیز.
با خشخش چادر مادربزرگ آغاز میشد
و با ظهور سایه مغشوش او، در چارچوب در
-که ناگهان خود را رها میکرد در احساس سرد نور-
و طرح سرگردان پرواز کبوترها
در جامهای رنگی شیشه
فردا...
گرمای کرسی خوابآور بود
من تند و بیپروا
دور از نگاه مادرم خطهای باطل را
از مشقهای کهنهی خود پاک میکردم
چون برف میخوابید
در باغچه میگشتم افسرده
در پای گلدانهای خشک یاس
گنجشکهای مردهام را خاک میکردم.
#فروغ_فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem