Noma’lum dan repost
۲
به تو ای سایهٔ حق خلق جگرسوخته را
او شفیع است چنان کامّت را پیغمبر
خلق را زین حشر شوم اگر برهانی
کردگارت برهاند ز خطر در محشر
پیش سلطان جهان سنجر کاو پروردت
ای چنو پادشه دادگر حقپرور
دیدهای خواجهٔ آفاق کمالالدین را
که نباشد به جهان خواجه از او کاملتر
نیک دانی که چه و تا به کجا داشت بر او
اعتماد آن شه دینپرور نیکومحضر
هست ظاهر که بر او هرگز پوشیده نبود
هیچ اسرار ممالک چه ز خیر و چه ز شر
روشن است آنکه بر آن جمله که خور گردون را
بود ایران را رایش همه عمر اندر خور
واندر آن مملکت و سلطنت و آن دولت
چه اثر بود از او هم به سفر هم به حضر
با کمالالدین ابنای خراسان گفتند
قصهٔ ما به خداوند جهان خاقان بر
چون کند پیش خداوند جهان از سر سوز
عرضه این قصهٔ رنج و غم و اندوه و فکر
از کمال کرم و لطف تو زیبد شاها
کز کمالالدین داری سخن ما باور
زو شنو حال خراسان و غزان ای شه شرق
که مر او را همه حال است چو الحمد ازبر
تا کشد رای چو تیر تو در آن قوم کمان
خویشتن پیش چنین حادثهای کرد سپر
آنچه او گوید محض شفقت باشد از آنک
بسطت ملک تو میخواهد نه جاه و خطر
خسروا در همه انواع هنر دستت هست
خاصه در شیوهٔ نظم خوش و اشعار غرر
گر مکرر بود ایطاء در این قافیتم
چون ضروریست شها پردهٔ این نظم مدر
هم بر آنگونه که استاد سخن عمعق گفت
خاک خونآلود ای باد به اصفاهان بر
بیگمان خلق جگرسوخته را دریابد
چون ز درد دلشان یابد از اینگونه خبر
تا جهان را بفروزد خور گیتیپیمای
از جهانداری ای خسرو عادل برخور
انوری » دیوان اشعار » قصاید »
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکنالدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر
https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
به تو ای سایهٔ حق خلق جگرسوخته را
او شفیع است چنان کامّت را پیغمبر
خلق را زین حشر شوم اگر برهانی
کردگارت برهاند ز خطر در محشر
پیش سلطان جهان سنجر کاو پروردت
ای چنو پادشه دادگر حقپرور
دیدهای خواجهٔ آفاق کمالالدین را
که نباشد به جهان خواجه از او کاملتر
نیک دانی که چه و تا به کجا داشت بر او
اعتماد آن شه دینپرور نیکومحضر
هست ظاهر که بر او هرگز پوشیده نبود
هیچ اسرار ممالک چه ز خیر و چه ز شر
روشن است آنکه بر آن جمله که خور گردون را
بود ایران را رایش همه عمر اندر خور
واندر آن مملکت و سلطنت و آن دولت
چه اثر بود از او هم به سفر هم به حضر
با کمالالدین ابنای خراسان گفتند
قصهٔ ما به خداوند جهان خاقان بر
چون کند پیش خداوند جهان از سر سوز
عرضه این قصهٔ رنج و غم و اندوه و فکر
از کمال کرم و لطف تو زیبد شاها
کز کمالالدین داری سخن ما باور
زو شنو حال خراسان و غزان ای شه شرق
که مر او را همه حال است چو الحمد ازبر
تا کشد رای چو تیر تو در آن قوم کمان
خویشتن پیش چنین حادثهای کرد سپر
آنچه او گوید محض شفقت باشد از آنک
بسطت ملک تو میخواهد نه جاه و خطر
خسروا در همه انواع هنر دستت هست
خاصه در شیوهٔ نظم خوش و اشعار غرر
گر مکرر بود ایطاء در این قافیتم
چون ضروریست شها پردهٔ این نظم مدر
هم بر آنگونه که استاد سخن عمعق گفت
خاک خونآلود ای باد به اصفاهان بر
بیگمان خلق جگرسوخته را دریابد
چون ز درد دلشان یابد از اینگونه خبر
تا جهان را بفروزد خور گیتیپیمای
از جهانداری ای خسرو عادل برخور
انوری » دیوان اشعار » قصاید »
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکنالدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر
https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ