احمد آقا نوار میفروخت. شادِ شاد. وسط جشن مسیحیها نشسته بود روی صندلی و ریتم ناشیانهای گرفته بود با صدایی که از بلندگویِ کنارش در میآمد. لبخند میزد و داشت تلاش میکرد تا توجه همه را جلب کند. مسلمانها، کلاه بابانوئل روی سر گذاشته بودند و داشتند با درخت کریسمس عکس میگرفتند و به احمد آقا توجهی نمیکردند. هچل هفت شده همهچی. خیلی وقت است. هیچچیز به هیچچیز نمیآید. مثلِ سیدیِ شادِ شاد توی ِ بساط احمد آقا.