Ali dan repost
8. ورس اول اخر داستانه بهرام سرش توی سطل اشغال محله خودشون هس ولی کار کصشعری بنظر میرسه چون اگه سرشا پیدا کنن مردم میفهمن کیه ولی اگه بدنش بود نمیفهمیدن کیه ، احتمالا زیبا سازی داستان بوده این
ببین چقدر جالب میگه سرم توی سطل اشغال محله ولی پی چیزی نیستم این تو ، الله اکبر
حالا اینجا را میشه تفسیرات کصشعر کوانتومی پزشکی اینا کنیم ک چرا هنوز داره فک میکنه و چرا محیطو متوجه میشه و یه خاطره توی ذهنش داره
9 اینجا بهرام توضیح میده جامعه شونو میگه ک کوچه هاش تنگ(نماد ارایی) پاییز کوتاهه ، بعد محلشون انگار توی شهر خیلی شناخته هس (شاید مثل تهران توی ایران؟) و اینکه حق با بهرام بود راجب رنگ اسمون چون میگه من زیاد ب حقیقت نزدیک شدم و منو دور انداختن
10 و اخر کار مردم متوجه میشن بهرام مرده چون از رفتنش متاسفن و اینکه بهرام خیلی ارزش بالایی داره پیش مردم (عکسش بالای تخت خوابشونه) بهرام حقیقتو دوباره میگه: "آسمون سیاه ست، اینو نرفته یادشون " و میگه ک من قهرمانشونم و از خودم گذشتم
ببین چقدر جالب میگه سرم توی سطل اشغال محله ولی پی چیزی نیستم این تو ، الله اکبر
حالا اینجا را میشه تفسیرات کصشعر کوانتومی پزشکی اینا کنیم ک چرا هنوز داره فک میکنه و چرا محیطو متوجه میشه و یه خاطره توی ذهنش داره
9 اینجا بهرام توضیح میده جامعه شونو میگه ک کوچه هاش تنگ(نماد ارایی) پاییز کوتاهه ، بعد محلشون انگار توی شهر خیلی شناخته هس (شاید مثل تهران توی ایران؟) و اینکه حق با بهرام بود راجب رنگ اسمون چون میگه من زیاد ب حقیقت نزدیک شدم و منو دور انداختن
10 و اخر کار مردم متوجه میشن بهرام مرده چون از رفتنش متاسفن و اینکه بهرام خیلی ارزش بالایی داره پیش مردم (عکسش بالای تخت خوابشونه) بهرام حقیقتو دوباره میگه: "آسمون سیاه ست، اینو نرفته یادشون " و میگه ک من قهرمانشونم و از خودم گذشتم