Postlar filtri




- دست خودم نیست، درونم ریشه دوانده است. محبوبه‌ شب نازنین من. او را یادم نرفته است. مویرگ‌هایم در برخورد با او، شروع به لرزیدن میکنند و مرا از آشناییت نزدیکی با خبر میسازند. میدانم در زندگی دیگری، در خیابان موازی همین خیابانی که الان میرانم، با او به سمت خانه‌ی خودمان در حرکت هستیم. خانه‌ای کم نور، با فرشی ترکمن، وسط خانه مبلی ساده اما راحت، بی تلویزیون، تعدادی گلدان گوشه دیگر، تختی خوش بو. تصور زندگی با او برایم خوشایند است. -




- آه، بله، متاسفانه یک مشت خرافاتی را دور خودم جمع کرده‌ام. از آن دسته که ناگهان اگر رهگذری که برای بار اول او‌ را دیده‌اند، در را باز کند، سکوتی طولانی، دمی عمیق بگیرد و بگوید چه حقارت بار... آنها دست و پای خود را گم میکنند. چرا که باورشان میشود. هرچقدر هم بگویم مفت میگوید.
از آن دسته آدمهایی که گویی تو برایشان یک فرضیه مرغوب هستی، که گاهی اوقات حوصله میکنند در پی اثبات تو قدمی بردارند، اما نمیدانند همین خرافاتی بودنشان، به مرور آنها را عمیقا برای تو بی‌ثبات کرده و تو حتی روی ماشین حساب گوشی‌هایشان دیگر حساب نمیکنی. متاسفانه من بیست و پنج، شش سال، فریب خوردم. ملالی هم نیست، آموختم. اما فردا صبح اگر چشم باز کنم و بگویم یک فرصت دیگر برای این فرضیه‌ها، این زودباورهای طفلکی...
اگر بگویم
به خودم خیانت کردم...




- یه دست از چشمم بیرون اومده، میگه نرو. یه تار نازک از بین موهات میچرخه لای انگشت اشاره دستم. کشیده میشه، از لای موهات میزنه بیرون، میمونه تو دستم. شبیه ضامن. مغز خاطرات منفجر میشه. میپاچه تو چشمم -






[ پی‌نوشت :

میگرید اما
خواهش برگ است که میریزد
چکّه چکّه بر زمین خشک و دور افتاده من
کس به کار من ندارد کار
من همینک حاضر خفتن
دست بالا کرده تا آغوش یک تسکین ]




- در من کسی اینجا نشسته‌
در من کسی
یک گوشه‌ای تنها نشسته

از زخم‌های زندگی چندان نرسته
زیر لبش جادوی یک پاییز خسته‌
در جیب‌هایش پسته‌های درب بسته
یک عابر پیر و خراب و دست بسته.


در من کسی اینجا نشسته
در من
خودم
جفت بال‌هایم را شکسته -




- پروانه از پیله در آمد
جستی زد
بالی تکان داد
در اول، بر نوک شاخ گوزنی نشست
که شلیک کرد.
گلوله هر‌دو بال پروانه را شکافت.
صیاد نزدیک آمد
پا بر روی شکم گوزن جوان گذاشت
و از آن رد شد.
از جیب داخل پالتواش نخی درآورد
از میان هر‌ دو بال پروانه رد کرد
بر گردنش آویزان کرد
و رفت. -




من از تو پیدا میشوم
یا تو از منی که تو را دیده؟






- یه تکه کوچک از دستت
در زلال یک شب نیمه مهتابی
چه جادوها که نمی‌کند.
در قواره این دنیا نبودم که تو را آرزو کنم.
هرچه خواستم از من گریخت
همچو بلوط چسبیده به گلویم.
بغضی درون من بغض میکند
و میترکد،
تو گویی تصادف اندیشه و قلب من به یکباره تو را فریاد میزند،
و من این تشنج نگران از تنهایی را میلرزم.
نوای دور
در چشم انداز کور
مرا به خواب میبرد
شاید در اینجا، تنها نباشم. -




- غبار میبردم
ولی دل تو همینک
به آن بهای رسیدن
مرا نمیخردم.

سوار در پی مرکب
به تاخت میرود اکنون.
چو اسب شیهه کشیدن
مرا چه فایده باشد
اگر سوار‌ من از بهر قامت تو نباشد.

و طفل آهوی معصوم
درون کودک مطرود
چه تلخ میدود، افسوس.
که تف به نقشه و پونز
که تف به هرچه صدای فریب و نیرنگ است.
چرا نمیخندد این کبوتر خونین؟
حیاط خانه‌ما
آه
چقدر بی‌رنگ است -

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.